گنجور

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴

 

اخترشناس در روش بخت من گم است

مشکل فتاده کار نه در دست انجم است

دوران صلای تفرقه داد و شراب ما

یک پاره در صراحی و یک پاره در خم است

ساقی چو فیض اوست همه صرف او کنیم

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

بویی از آن دو سلسله خم به خم گذشت

شیخ از حرم برآمد و گبر از صنم گذشت

خیز از سفال خضر زلال بقا بنوش

کاین آب زندگی ز سر جام جم گذشت

نبود علایق دو جهان گرد دامنش

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹

 

این پیش خیل کج کلهان از سپاه کیست؟

وین قبله یی که کج شده طرف کلاه کیست؟

دامن کشان چو ابر به گلزار می رود

تا آب نرگس که و برق گیاه کیست؟

پایم به پیش از سر این کو نمی رود

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

شب از فسانه ام ز جنون خانه پر شدست

وز گریه ام دیار ز ویرانه پر شدست

زان طره کی شکایت آشفتگی رسد

ما را که زلف او چو کف شانه پر شدست

ترسم به لاله و سمن او زیان رسد

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵

 

شور چمن ز نغمه آزادی من است

روی شکفته سحر از شادی من است

میخانه ام، به بوی بهارم گشاده اند

هرجا خرابی است ز آبادی من است

بیهوشی ام به جلوه گه گلستان برد

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹

 

عشق مرا زبان حکایت بریدنیست

مکتوب سر به مهر دلم ناشنیدنیست

رازی که در دلست ز دل بایدم نهفت

گل های ناشکفته این باغ چیدنیست

جلد و بیاض و دفترم از راز دل پر است

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰

 

رفتی به بزم غیر و نکونامی تو رفت

ناموس صدقبیله ز یک خامی تو رفت

اکنون اگر فرشته نکو گویدت چه سود

در شهر صد حکایت بدنامی تو رفت

هم صحبت رقیب شدی از غرور حسن

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

بر طبع ساده زود شود خوشگوار بحث

دارد برای طفل شکر در کنار بحث

پر خشمگین مباش چنان کز پی نزاع

بر هر غبار خاسته سازی سوار بحث

از هر غمی به خاطر ما کین سبک تر است

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰

 

بیگانه چون رود به در آشنا رود

آن کس که آشنای تو باشد کجا رود

از خاک بوس کوی تو تا پا کشیده ام

در راه من جدا روم و دل جدا رود

احرام عهد روز ازل، کعبه کوی دوست

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵

 

مجلس چو بر شکست تماشا به ما رسید

در بزم چون نماند کسی جا به ما رسید

دلال عشق بود خریدار دلستان

خود را فروختیم چو سودا به ما رسید

بال و پر از درازی منزل بسوختیم

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶

 

در آشیان ما پر و بال هما رسید

هرجا رسید سایه دولت ز ما رسید

بلبل نمی شود که ننالد به بوستان

گلبن ز صوت و نغمه به نشو و نما رسید

کس ماجرای بلبل و پروانه حل نکرد

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸

 

آن بخت فتنه جو که تو دیدی به خواب شد

وان دل که بود سخت تر از خاره آب شد

گلگونه هوا و هوس رنگ واگذاشت

خال و خط عروس طبیعت خراب شد

دل را که حرف سوختگان داغ کرده بود

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶

 

صبحی بنال راه فلک برنبسته‌اند

هرچند دیر آمده‌ای در نبسته‌اند

حرمان تو ز همت کوتاه‌بین توست

هرگز در کریم به کافر نبسته‌اند

سرمایه شناخت چراغیت داده‌اند

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸

 

ذوقی ز می نزاد که صد شور و شر نشد

بی باکی از مذاق خم می بدر نشد

این رسم های تازه ز حرمان عهد ماست

عنقا به روزگار کسی نامه بر نشد

باز این چه آفتست درخت امید را

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹

 

پیران که دقع قبض طباشیر برده‌اند

آب رخ جوان به دم پیر برده‌اند

چون من هر آن کسان که نفس کرده‌اند سرد

نور سحر به نالهٔ شبگیر برده‌اند

سرگشته‌اند اگرچه به تحصیل تجربه

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵

 

آمد دگر به صلح و در فتنه باز کرد

صلحی به مصلحت پی جنگ دراز کرد

شد عمر و سرگرانی او برطرف نشد

بر من به قدر مرتبه عشق ناز کرد

خود را به کام دشمن خود دید آن که او

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷

 

این کعبه را بنا نه به باطل نهاده‌اند

بس معنی و جمال درین گِل نهاده‌اند

درمانده گشته است به این کار و بال عقل

هرسو هزار عقده مشکل نهاده‌اند

زین گل چه دیده‌اند مگر حاملان عرش

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۴

 

درد و غمت که همچو هما استخوان خورند

بر من مبارکند گرم مغز جان خورند

بر نامه ام مخند که آشفته خاطران

مو کز قلم کشند نی اندر بنان خورند

مست آئییم به صلح اگر نکهتی بری

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۷

 

رشکی به من گهی ز ادای سخن رسد

صد جایگه مقام کند، تا به من رسد

من بر در از تجلی آن نور ساختم

پروانه چون به عرصه آن انجمن رسد

در راه تو شمال و صبا در ترددند

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۰

 

هرگز به سیر گل دل محزون نمی‌رود

یار از خیال غم‌زده بیرون نمی‌رود

عشق از جهان بریدن و از جان گذشتن است

کار وفا ز پیش به افسون نمی‌رود

مردان به جا به عزم و توکل رسیده‌اند

[...]

نظیری نیشابوری
 
 
۱
۲
۳
۴
۶
sunny dark_mode