گنجور

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

دانی که از کیم می وصلت به جام بود

زآن پیشتر که از می و معشوق نام بود

آزادیش کجا و رهایی کدام بود

تا بود جای مرغ دلم کنج دام بود

دانم که هوش من یکی از نیکوان ربود

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

ما و رقیب را دل نا شاد و شاد داد

گردون به هر کس آنچه ببایست داد، داد

آنکس که کرد قسمت رنج جهان مرا

چندان که بود حوصله کم غم زیاد داد

زخمت نشد نصیب دل نا مراد من

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶

 

نتوان شنید وصف رخش را و جان نداد

باید نخست گوش به این داستان نداد

فردا نوید وصل به عشاق داده بود

امشب عبث نبود که مرگم امان نداد

دارد به انتقام کی این دشمنی به من

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰

 

اسرار عاشقی ز دلی آشکار شد

کآگه ز شوق ناله ی بی اختیار شد

نه منع پاسبان و نه آزار مدعی

فارغ کسی که خاک سر کوی یار شد

شادم که خاک کوی تو بر سر کسی نکرد

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

کی ز امتداد روز قیامت حذر کند

هر کس که در فراق شبی را سحر کند

بر ناورد خدنگ خود از سینه ام مباد

دل از شکاف سینه بر او یک نظر کند

یک ناله می کشم ز جفای تو در پی اش

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۴

 

روزی که از سبو به قدح باده خواستند

اسباب زندگی همه آماده خواستند

چون دل کسی به نقش و نگار جهان نیست

نقش جمال لاله رخان ساده خواستند

دادند پیچ و تاب به گیسوی دلبران

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

روی تو جان فزا لب تو دلفریب شد

وزجان من سکون وز دل هم شکیب شد

سودی که دیده، دیه براهت زاشک خویش

این بود کز غبار رهت بی نصیب شد

برخاستم که غیر هم آید برون ز بزم

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲

 

از دست تست باده به کامم چنان لذیذ

خون منت به کام بود آنچنان لذیذ

چون زاهد از کفش نستانم قدح که نیست

غم ناگوار و باده زدست بتان لذیذ

دشنام اگر دهد عوض بوسه گوبده

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳

 

تنها منم نه از همه کس خاکسارتر

هر کس عزیزتر به بر اوست خوارتر

او زاشتیاق صحبت غیر است بیقرار

من گشته ام زغیرت او بیقرارتر

زهر اجل به کام بود گرچه ناگوار

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۴

 

از بس گرفته خو بخیالت دل صبور

از غیبت تو نیز برد لذت حضور

بنمای روی خویش به بیگانه وقت مرگ

حیف است کآرزوی تو را او برد به گور

نه تو مرا شناسی و نه من تو را زبس

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹

 

مردیم و دل ز دست غمش در فغان هنوز

جان رفته و نرفته غم او زجان هنوز

با آنکه خاک شد تنم از دست آسمان

دست جفاز من نکشد آسمان هنوز

دانی مگر که حسن تو زایل نشد ز خط

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰

 

از عاشقی نگشته دلت مهربان هنوز

دل برده ای ز دست و کنی قصد جان هنوز

از سنگ پاسبان دگر پیکر تو ریش

سنگ جفا تو را به کف پاسبان هنوز

دل در فغان ز دست ستم پیشه ای چو خود

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵

 

ذوقی مبادش از غم صیاد در قفس

مرغی کز آشیانه کند یاد در قفس

صد ناله از غرور گلم بود در چمن

گر آهی از تغافل صیاد در قفس

مرغ حیاتم از قفس تن پرد ز شوق

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷

 

تا پیر می فروش چه آمد سعادتش

کآمد سعادت ابدی در ارادتش

دل را که چون شهید جفا کرد تا بحشر

در حق من قبول نباشد شهادتش

ما معصیت بقصد ریا خود نمیکنیم

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۴

 

گر خواهی ای صبا خبری خوش رسانیش

گو شرح ناتوانی من تا توانیش

بلبل که خوش دلی به چمن بسته در بهار

گو غافلی ز آفت باد خزانیش

ز اهل هوس نکرده مرا فرق تا زخط

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶

 

یار رقیب شد به فسون یار من دریغ

جبرئیل گشت هم نفس اهرمن دریغ

ای مدعی که جان تو باشد به تن دریغ

یار است با تو یار من از یار من دریغ

عمری گذشت و یوسف من از وفا نکرد

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۷

 

ز اطراف گلستان تو روئیده خار حیف

آورده خار گلبن حسنت به بار حیف

از بس حذر نکردیم از آه دل کنون

از دود آهم آئینه ات گشته تار حیف

شد غنچه ی لب و گل رویت نهان ز خط

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۹

 

خواهد هزار زنده ز غیرت شود هلاک

گاهی پس از هلاکم اگر بگذرد به خاک

شد چاک سینه ی فلک از آه بترس

آهی که بر فلک رود از سینه های چاک

ای روز من زدست تو چون طره ی تو تار

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۰

 

زان گونه در فراق تو نومیدم از وصال

کاندیشه ی وصال توام رفته از خیال

بخت ار مدد کند به وصالش رسم ولی

موقوف بر محال نباشد بجز وصال

از چنگ او چگونه گریزم که می رسد

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۱

 

خطت دمید و آمدی ای غمگسار دل

وقتی نیامدی که بیایی به کار دل

تنها شبی زلطف بیا در کنار من

اما چنان میا که نیایی به کار دل

رفتیم و ماند دل به برت یادگار ما

[...]

سحاب اصفهانی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode