گنجور

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

محو خودست لیک نه چون من درین چه بحث؟

او چون خودی نداشته دشمن درین چه بحث؟

افسانه گوست غیر چه مهر افگنی بر او

غم برنتابد این همه گفتن درین چه بحث؟

جیحون و نیل نیست دل ست از خدا بترس

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

نقشم گرفته دوست نمودن چه احتیاج؟

آیینه مرا به زدودن چه احتیاج؟

با پیرهن ز ناز فرو می رود به دل

بند قبای دوست گشودن چه احتیاج؟

چون می توان به رهگذر دوست خاک شد

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

آهی به عشق فاتح خیبر کنیم طرح

در گنبد سپهر مگر در کنیم طرح

در فصل دی که گشته جهان زمهریر ازو

بنشین که آب گردش ساغر کنیم طرح

تا چند نشوی تو و ما حسب حال خویش

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

تیغت ز فرق تا به گلویم رسیده باد

شوخی ز حد گذشت زبانم بریده باد

گر رفته ام ز کوی تو آسان نرفته ام

این قصه از زبان عزیزان شنیده باد

مردن ز رازداری شوقم نجات داد

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹

 

ذوقش به وصل گرچه زبانم ز کار برد

لب در هجوم بوسه ز پایش نگار برد

تا خود به پرده ره ندهد کامجوی را

در پرده رخ نمود و دل از پرده دار برد

گفتند حور و کوثر و دادند ذوق کار

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

از رشک کرد آنچه به من روزگار کرد

در خستگی نشاط مرا دید خوار کرد

در دل همی ز بینش من کینه داشت چرخ

چون دید کان نماند نهان آشکار کرد

بد کرد چون سپهر به من گرچه من بدم

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸

 

صبح ست خوش بود قدحی بر شراب زد

یاقوت باده بر قوه آفتاب زد

نشتر به مغز پنبه مینا فرو برید

کافاق امتلا ز هجوم سحاب زد

ذوقی می مغانه ز کردار بازداشت

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

خوبان نه آن کنند که کس را زیان رسد

دل برد تا دگر چه از آن دلستان رسد؟

دارد خبر دریغ و من از سادگی هنوز

سنجم همی که دوست مگر ناگهان رسد

مقصود ما ز دیر و حرم جز حبیب نیست

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷

 

هر ذره را فلک به زمین‌بوس می‌رسد

گر خاک راست دعوی ناموس می‌رسد

زان می که صاف آن به بتان وقف کرده‌اند

درد ته پیاله به طاووس می‌رسد

زین سان که خو گرفته عاشق‌کشی‌ست حسن

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱

 

تا چند بلهوس می و عاشق ستم کشد

کو فتنه تا به داوری هم علم کشد

دل را به کار ناز چه سرگرم کرده ای؟

یعنی به خویش هم کند و از تو هم کشد

رشک ست و دفع دخل مقدر عتاب چیست؟

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

باید ز می هر آینه پرهیز گفته‌اند

آری دروغ مصلحت‌آمیز گفته‌اند

فصلی هم از حکایت شیرین شمرده‌ایم

آن قصه شکر که به پرویز گفته‌اند

خون ریختن به کوی تو کردار چشم ماست

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

شوقم ز پند بر در فریاد می‌زند

بر آتش من آب دم از باد می‌زند

تا افگنی چه ولوله اندر نهاد ما

کآیینه از تو موج پریزاد می‌زند

از جوی شیر و عشرت خسرو نشان نماند

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱

 

آنان که وصل یار همی آرزو کنند

باید که خویش را بگدازند و او کنند

وقتست کز روانی می ساقیان بزم

پیمانه را حباب لب آب جو کنند

می نالی از نیی که به ناخن شکسته اند

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۴

 

دانست کز شهادتم امید حور بود

برگشتنم ز دین دم بسمل ضرور بود

رفت آن که ما ز حسن مدارا طمع کنیم

سررشته در کف «ارنی گوی » طور بود

محرم مسنج رند «انا الحق » سرای را

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹

 

عاشق چو گفتیش که برو زود می‌رود

نازم به خواجگی غضب‌آلود می‌رود

امشب به بزم دوست کسی نام ما نبرد

گویی سخن ز طالع مسعود می‌رود

از نامه‌ام مرنج که آخر شده‌ست کار

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱

 

چون گویم از تو بر دل شیدا چه می‌رود؟

بنگر بر آبگینه ز خارا چه می‌رود

خوابیده است تا که به کویت رسیده است

گر سر رود به راه تو از پا چه می‌رود؟

گویی، مباد در شکن طره خون شود

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۱

 

خون قطره قطره می چکد از چشم تر هنوز

نگسسته ایم بخیه زخم جگر هنوز

با آن که خاک شد به سر راه انتظار

پر می زند نفس به هوای اثر هنوز

تا خود پس از رسیدن قاصد چه رو دهد؟

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۵

 

لطفی به تحت هر نگه خشمگین شناس

آرایش جبین شگرفان ز چین شناس

بازآ که کار خود به نگاهت سپرده ایم

ما را خجل ز تفرقه مهر و کین شناس

بی پرده تاب محرمی راز ما مجوی

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۸

 

تیغ از نیام بیهده بیرون نکرده کس

ما را به هیچ کشته و ممنون نکرده کس

فرصت ز دست رفته و حسرت فشرده پای

کار از دوا گذشته و افسون نکرده کس

داغم ز عاشقان که ستمهای دوست را

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۹

 

چون عکس پل به سیل به ذوق بلا برقص

جا را نگاه دار و هم از خود جدا برقص

نبود وفای عهد دمی خوش غنیمت ست

از شاهدان به نازش عهد وفا برقص

ذوقی ست جستجو چه زنی دم ز قطع راه

[...]

غالب دهلوی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode