گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰

 

بلبل زسوز زار من آهنگ برگرفت

گل هم زخون دیده من رنگ برگرفت

خوش آنکه یار زهره جبین گشت ساقیم

آخر نهاد جام می و چنگ برگرفت

من ناتوانم از ره من کعبه مراد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱

 

مارا تنی چو صورت دیوار مانده است

چشم و زبان و دست و دل از کار مانده است

خواهم که بشکنم قفس تن که دور ازو

بیهوده مرغ روح گرفتار مانده است

از دیده یار رفت وزخون خشک شد مژه

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵

 

دی از نظر چو سرو و خرامان من گذشت

من دانم از غمش که چه بر جان من گذشت

سوزم چو شمع و بر همه این سوز روشن است

زین اشگ آتشین که بدامان من گذشت

صد دل کباب همچو من از گریه مست شد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

ما عاشقیم و روی بتان قبله گاه ماست

بر جرم عاشقی همه عالم گواه ماست

از شوخی نظر دل ما خون بریخت

هر بد که کرد دیده ما پیش راه ماست

ما برق آه خود بفلک بر کشیده ایم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲

 

عشق آتش است و در دل دیوانه در گرفت

برق قبول شمع به پروانه در گرفت

از چشم سرخوش تو که مست است بی شراب

صحبت بیک کرشمه مستانه درگرفت

اندک مبین سرشک دل گرم عاشقان

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۴

 

روی کسی چو صورت آینه سوی تست

کز خویشتن تهی و پر از مهر روی تست

ای آفتاب بر فلک همچو ماه تو

پشتش از آن خمیده که مایل بسوی تست

تنها نه از حدیث تو من در حکایتم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸

 

مجنون عشق را هوس تخت و تاج نیست

اورا که عقل نیست بهیچ احتیاج نیست

گیتی نما چه حاجت؟ اگر جم بصیرتی

آیینه یی به ازمی و جام زجاج نیست

هر کس که بود از هنر خود رواج یافت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴

 

محبوب من چه حاجت گفتن بود که کیست

چون آفتاب بر همه روشن بود که کیست

کوته نظر مشاهده برق عیش کرد

ما را نظر به سوخته خرمن بود که کیست

حاجت به قصه نیست که در دل که خانه ساخت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰

 

هر جا که بنگری رخ او در تجلی است

مجنون اگر شوی همه آفاق لیلی است

دور از توام بصورت و در معنیم قرین

صورت تفاوتی نکند اصل معنی است

ما را که دل بطرفه غزالی گرفته انس

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۴

 

عیب پری مکن که نهان از تو گشته است

دیوی که عیب خود بشناسد فرشته است

از باغ بخت سبزه عیشش کجا دمد

عاشق که غیر ملامت نکشته است

گر سر نهم بپای سگت عیب مکن

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۷

 

تاخار عشق در جگر من شکسته است

هر گل که هست در نظر من شکسته است

شوخی که بسته بود در از ناز بر همه

مست آمدست دوش و در من شکسته است

هرجا که شیشه دل پر خون عاشقی است

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۷

 

جانم در آتش از ستم ماهپاره ایست

دل غرق خون و دیده خراب نظاره ایست

رحمی نکرد صورت شیرین به کوهکن

بیرحم آدمی نبود سنگ پاره ایست

در کوی عشق نام اجل کس نمی برد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۱

 

حسن تو گرچه با همه کس در تجلی است

با دیگران به صورت و باما بمعنی است

خاک ره از فروغ تو ای آفتاب حسن

هر ذره را به چشمه خورشید دعوی است

عیسی دهد بمرده ز گفتار جان ولی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۶

 

از لطف اگرچه با سگ خویشت عجب خوش است

من کیستم که با تو نشینم ادب خوش است

گر کعبه وصال تو نتوان بسعی یافت

ننشینم از طلب که درین ره طلب خوش است

گر بر تو خوش بود غم و اندوه عاشقی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۳

 

خونم به جور تیغ تو در گردن خودست

هر کس با تو دوست بود دشمن خودست

مستانه سرو ناز تو ره میرود مگر

سرمست جلوه ای خرامیدن خودست

خار ره تو هر که بسوزن کشد ز پا

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۴

 

آن بت که قبله دل عشاق روی اوست

هرجا که هست روی دل ما بسوی اوست

ای دل چراغ دیده تاریک بر فروز

تا خانه روشن از اثر شمع روی اوست

من خاک کوی او نفروشم بآب خضر

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶

 

کی آب خضر همدم طبع سلیم ماست

ما و شراب کهنه که یار قدیم ماست

ما را هوای عرش ازین آستانه نیست

حقا که آستان تو عرش عظیم ماست

این بوی جانفرای که از گل دمد مگر

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۲

 

جان دادن از وفا هنر کوهکن بس است

حاجت بقصه نیست همین یکسخن بس است

ساقی رواج مدرسه و خانقه شکست

درصد هزار بتکده یک بت شکن بس است

تا زنده ام پلاس سگت پیرهن کنم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۴

 

پیری خزان تازه بهار جوانی است

وقت شباب خوش که گل زندگانی است

ایساقی صبوح که چون آفتاب صبح

خار و گل از فروغ رخت ارغوانی است

جامی ببخش و چهره ما لاله رنگ کن

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۷

 

مستی که ذوق رندی و بیچارگی نیافت

مستی نکرد و لذت میخوارگی نیافت

آن گل کجا گشاد رخ خویش ای پری

کانجا هزار همچو تو نظارگی نیافت

راه عدم گرفت دلم کز مقام غم

[...]

اهلی شیرازی
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۶
sunny dark_mode