بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳۴
از زندگی به جز غم فردا نماندهایم
چیزی که ماندهایم درینجا نماندهایم
روزی دو چون حواس به وحشت سرای عمر
بیسعی التفات و مدارا نماندهایم
چون سایه خضر مقصد ما شوق نیستی است
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳۵
زین صفر کز عدم در هستی گشودهایم
آیینهٔ حباب خیالت زدودهایم
گرد هزار رنگ تماشا دمانده است
دستیکه همچو عکس بر آیینه سودهایم
خلقی به یاد چشم تو دارد سجودناز
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳۶
یاران نه در چمن نه بهباغی رسیدهایم
بویگلی به سیر دماغی رسیدهایم
مفت تأمدم اگر وا رسد کسی
از عالم برون ز سراغی رسیدهایم
از سرگذشت عافیت شمع ما مپرس
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۶۰
خلوتپرست گوشهٔ حیرانی خودیم
یعنی نگاه دیدهٔ قربانی خودیم
ما را چو صبح باگل تعمیرکار نیست
مشتی غبار عالم ویرانی خودیم
لاف بقا و زندگی رفته نازکیست
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۶۱
عزت کلاه بی سر و سامانی خودیم
صد شعله نازپرور عریانی خودیم
آیینه نقشبند گل امتیاز نیست
محو خیال خانهٔ حیرانی خودیم
گوهر خمار بستر و بالین نمیکشد
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۷۱
پیمانهٔ غناکدهٔ بیمثالیم
پر نیست آنقدر که توان کرد خالیم
شادم بهکنج فقر کز ابنای روزگار
سیلی خور جواب نشد بی سوالیم
خاک ضعیف مرکز صد شعله رنگ و بوست
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۹۶
تا بگذرم به صد سر و گردن ز آسمان
مشتی به جبهه مالم از آن خاک آستان
زین محفل جنون چقدر ربط میدهد
آیینه محو حیرت و تمثال پر فشان
غافل مشو ز ساز نیستان اعتبار
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۹۷
در شکوه صافدل ندهد رخصت زبان
زنجیری حیاست به موجگهر فغان
سنبل اسیر زلف ترا دام وحشت است
افعی گزیده میرمد از شکل ربسمان
در عالم خیال بهار تبسمت
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰۲
وارستگی ز حسن دگر میدهد نشان
عالم غبار دامن نازیست پر فشان
مردیم و همچنان خم و پیچ هوس بجاست
از سوختن نرفت برون تاب ریسمان
بر ظلم چیدهاند کجان دستگاه عمر
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰۵
ای التفات نام تو گیرایی زبان
ذکرت انیس خلوت تنهایی زبان
حیرت نوای زیر و بم ساز قدر تو
اخفایی خموشی و افشایی زبان
هرچند ما ومن به صد آهنگگلکند
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰۶
تا کی غرور انجمن آرایی زبان
گردن مکش چو شمع به رعنایی زبان
خارج نوای ساز نفس چند زیستن
بر دل مبند تهمت رسوایی زبان
رمزی که درس مکتب آرام خامشیست
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۱۲
ای حاجتت دلیل به ادبار زیستن
عزت کجاست تا نتوان خوار زیستن
اندیشهای که در چه خیال اوفتادهای
مجبور مرگ و دعوی مختار زیستن
تاکی زخلق پرده به رو افکنی چو خضر
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۲۴
خوش عشرت است دمبدم از غمگریستن
درزندگی چو شمع پی همگریستن
آنرا که نیست رنگ خلاصی ز چاه طبع
چون دلو لازم است بهعالمگریستن
غرق است پایتا بهسر اندرمحیط اشک
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۲۵
داغم ز ابر دیده به شبنم گریستن
یعنی که بیش اپن نتوان کم گریستن
ای دیده با لباس سیهگریهات خوش است
دارد گلاب جامهٔ ماتم گریستن
بر ساز زندگانی خود نیز خندهای
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۲۶
هر چند نیست بیسبب از غمگریستن
باید ز شرم دیدهٔ بی نم گریستن
تاکی به رنگ طفل مزاجان روزگار
بر بیش شاد بودن و بر کم گریستن
عیش و غم تو تابع رسم است، ورنه چیست
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۸۵
بر شیشه خانهٔ دل افسرده سنگ زن
کم نیستی زگل قدحی را به رنگ زن
چشمی به وحشت آب ده از باغ اعتبار
مهری تو هم به محضر داغ پلنگ زن
رنج دگر مکش به کمانخانهٔ سپهر
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۹۱
دل گر نه داغ عشق فروزد کباب کن
در خانهای که گنج نیابی خراب کن
نامحرم کرشمهٔ الفت کسی مباد
باب ترحمیم زمانی عتاب کن
هستی فریب دولت بیدار خوردنست
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۹۶
از خاک یک دو پایه فروتر نزول کن
سرکوبی عروج دماغ فضولکن
تاب و تب غرور من و ما به سکتهگیر
رقص خیال آبله پا بیاصول کن
نقصان گل اعادهٔ باغ کمان تست
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۲۵
هویی کشید کلک قیامت صریر من
صد نیستان گداخت گره در صفیر من
خاک زمین فقر گلستان دیگر است
زان چشم بلبلی که دمید از حصیر من
هر جا عیار اول و آخرگرفتهاند
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۲۷
چون شمع تا چکیدن اشکست ساز من
هستی خطیست و قف جبینگداز من
دامن به چین شکست ز نومیدی رسا
دستی در آستین به هر سو دراز من
آخر تلاش لغزش پا دامنم کشید
[...]