امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷۰
ای باد باز بر سر کوی که می روی؟
بوی که رهبرت شد و سوی که می روی؟
چندان گل و شکوفه که هستند خاک پات
در جستجوی روی نکوی که می روی؟
با این نسیم خوش که تو داری به بوستان
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷۱
نامردم است، هر که درو نیست مردمی
عودی که بوش نیست، بسوزش به هیزمی
مردم نه ای، چه نفس بد اندر نهاد تست
دیوی که جای کرده در اندام آدمی
وه این چه کوری است که در چارراه شرع
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷۵
ای باد صبحگاه به من نام او بگوی
خوناب غیرتم به لب جام او بگوی
جان بو که خوش برآیدم امروز پیش او
چیزی دگر مگوی، همین نام او بگوی
بستان دعای سوخته ای، وز لبش مرا
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷۶
گاهم ز غمزهها هدف تیر میکنی
گاهم زبون چشم زبون گیر میکنی
من جامه کاغذین کنم از رشک کاغذت
کان را چو برگ که هدف تیر میکنی
خونها که میخورانیم، از تو بدین خوشم
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷۷
ای یار پرنمک، جگرم ریش میکنی
قصد هلاک سوخته خویش میکنی
از دیده شرم دار، گرت بیم آه نیست
بیموجبی چرا دل من ریش میکنی؟
آخر کجا روا بود، ای ناخدای ترس
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰۷
هندوی زلف را چو تو یغما چنین دهی
در روم و ری منادی تاراج دین دهی
پیش لب تو گر چه گداییست کار من
ملک جهان مراست، گر انگشترین دهی
چون من روم، به تربت من بوسه ای زنی
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵۰
یک ره بکن ز غمزه خونین اشارتی
کافتد ز فتنه در همه آفاق غارتی
چندین به شهر دزدی دلها کجا شود؟
در دیده گر ز چشم تو نبود اشارتی
آن را که می کشی، به ازین نیست خونبهاش
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵۱
آمد بهار و سرو بر آراست قامتی
گل بر کشید بحر طرب را علامتی
گردیده باد بر سر آن سرو جان من
گردان چو باد گرد بر آن سرو قامتی
قد قامت الصلوة مؤذن زند به صبح
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵۲
مردانه می کشد به جفایم ستمگری
تا میرم و دگر ندهم دل به دیگری
راحت بود سیاست آن کس که بایدش
از غمزه دور باشی و از ناز خنجری
گفتم که دوش با تو نشستیم، راست است
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵۳
ای صد شکست زلف ترا زیر هر خمی
در هر خمیش مانده به هر گوشه درهمی
گه گه به ناز شانه کن آن زلف را، مگر
دلهای دورمانده برون آید از خمی
مویی شدم ز هجر و تو گویی کز این قدر
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵۴
ساقی بیا که موسم عیش است و میم و یی
می ده که لاله گون شده از باده ری و خی
رخ بر فروز و زلف مسلسل گره بزن
تا بشکند جمال تو بازار میم و هی
مه را به روی خوب تو نسبت کجا رسد
[...]