گنجور

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

چشمی که جز مطالعه روی او کند

آن به که بر جهان در منظر فرو کند

از زلفش آن دلی که زند دم، چگونه او

یاد آورد ز نافه و عنبر به بو کند

دولت در آن سر است که چوگان زلف یار

[...]

نسیمی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قطعات » شمارهٔ ۱۸

 

جاهل که لاف فضل زند کاش از نخست

آن نقد را ز کیسه خود جست و جو کند

خر کی زند ز مایده عیسوی نفس

گر زانکه سر به توبره خود فرو کند

جامی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۷

 

تا کی کسی بزهد و لب خشک خو کند

خضر رهی کجاست که می در سبو کند

ای طالب بهشت، در میفروش گیر

کانجا دهند آنچه دلت آرزو کند

آنکس که بر پیاله ی ما پشت دست زد

[...]

بابافغانی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱

 

آنجا که بخت بد به تقاضا غلو کند

کاری که یأس هم نکند، آرزو کند

بسا دانه های مهر فشاندیم و خاک شد

تا ریشه در زمین که فرو کند

طالب به کام می رسد ار سعی کامل است

[...]

عرفی
 
 
sunny dark_mode