گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٧۶

 

ایدل بجستجوی هنر در جهان بگرد

باشد که آوریش بهر حیلتی بدست

مرد آن بود که درگه و بیگه نشان علم

جوید بهر دیار ز هر هوشیار و مست

گر علم یافت سرور اقران خویش گشت

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٨٠

 

از مال مهتری نبود کسب فضل کن

کانکس که فاضلست بگیتی مسو دست

گر جهل با غناست همه عاران کس است

با فقر ساختیم که فخر محمدست

باز آمدم از آنچه هوا بود رهنماش

[...]

ابن یمین
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

دیشب درآمد از درم آن ماه چهره مست

مانند دسته ی گل و گلدسته ئی بدست

خطّش نبات و پسته ی شکّر شکن شکر

سروش بلند و سنبل پرتاب و پیچ مست

زلف سیاه سرکش هندوش داده عرض

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

ای بر عذار مهوشت آن زلف پر شکست

چون زنگئی گرفته بشب مشعلی بدست

وی طاق آسمانی محراب ابرویت

پیوسته گشته خوابگه جاودان مست

همچون بلال بر لب کوثر نشسته است

[...]

خواجوی کرمانی
 

جلال عضد » دیوان اشعار » ترکیب‌بند » شمارهٔ ۲ - فی مدح خواجه غیاث الدّین محمّد

 

ذات تو را که در صفتش عقل گشت پست

نه در خورای فکرت و رای من است

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » ترکیب‌بند » شمارهٔ ۳ - هفت رنگ

 

بر هر چه در ضمیر تو گنجد بیاب دست

کآمد بقای عمر تو افزون ز هرچه هست

جلال عضد
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷

 

ترکم، عرب مثال، چنگ بر عذار بست

مردانه، روی بست و دل عاشقان، شکست

ای صبر، چون رکاب زمانی بدار پای

کان شهسوار ترک، عنان می‌برد ز دست

آنکس که گشت کشته، ز سودای چشم تو

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳

 

تا بر نخیزی، از سر دنیا و هر چه هست

با یار خویشتن، نتوانی دمی، نشست

امشب، چه فتنه بود که انگیخت چشم او

کاهل صلاح و گوشه نشینان شدند مست

عاشق ندید، در حرم دل، جمال یار

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱۰ - خدنگ مصایب

 

ای دل جهان محل ثبات و قرار نیست

دست از جهان بدار که او پایدار نیست

زنهار زینهار مخواه از اجل که او

کس را درین سرا چه به جان زینهار نیست

مستظهری به مرتبه و اختیار خویش

[...]

سلمان ساوجی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۴

 

مه را ز ثاب حسن تو هر شب قیامت است

کان سرو را چه شیوه رفتار و قامت است

گر خلق را ز عشق تو باشد قیامتی

باری نیامت دل ما زآن قیامت تست

از خاک کوی دوست برانگیختی مرا

[...]

کمال خجندی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰

 

بختم دو دیده بر سر زلفین یار بست

وز غصّه ی زمانه غدّار دون برست

تا چهره ی جمال تو در پیش دل گشاد

نقشی بجز خیال توأم دیده بر نبست

باری خلیل خاطر ما هر صور که دید

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

در چشم ما خیال سهی سرو بس خوشست

قد صنوبرش بر ما خوب و دلکشست

بر یاد آن دو روی چو گلنار و لعل لب

همچون سپند جان جهانی بر آتشست

آن ترک نیمه مست چه خوردست گوییا

[...]

جهان ملک خاتون
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۷

 

نقش خیال اوست که گویند عالم است

این صورتست و معنی آن اسم اعظم است

اسمی که هست جامع اسما به نزد ما

آن اسم اعظمست و بر اسما مقدمست

جام جهان نماست پر از می بیابگیر

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

از ما خبر برید بدان عاشقان مست :

پیمانه پر کنید، که پیمان ما شکست

صورت نبست شیوه زهد و صلاح ما

با عاشقان مست نشستیم می بدست

ماییم و جام باده و رندی و عاشقی

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

گر زاهدست جانم، اگر رند می پرست

با روی تست روی دلم، هر کجا که هست

جانم فدای ساقی و دردی درد او

کز نیم جرعه توبه و ناموس ما شکست

ذرات کاینات برقصند «لایزال »

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

ما پیش شمع روی تو پروانه وار مست

جان در سماع عشق ز معشوقه الست

پیدا ز نور روی تو گشتیم در جهان

ما ذره ایم و روی تو خورشید انورست

بنما بما جمال و برافکن نقاب را

[...]

قاسم انوار
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » مسمط

 

فرمان دهی که تخت خلافت مقام اوست

مسند نشین صدر صف کبریا علی ست

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » مسمط

 

خطی که بر بیاض ضمیراست نام توست

نقشی که بر صحیفهٔ جان است یا علی ست

خیالی بخارایی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - فی مناقبت امیرالمومنین

 

گفتم به دل که از سخن خوش چه خوشترست

گفتا حدیث دوست که خوشتر ز شکر است

هر جا حدیث دوست به نیکی عیان شود

از عطر آن حدیث دل و جان معطر ست

باشد رکیک هر چه دوبارش کنند یاد

[...]

صوفی محمد هروی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

صد خارم از فراق تو در پای دل شکست

وز گلشن وصال تو نامد گلی به دست

پرواز گاه مرغ دلم شاخ سدره بود

از شوق دانه تو درین دامگه نشست

هر کس که هست جرعه کش جام لعل توست

[...]

جامی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode