گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۴

 

از در درآمدی و من از خود به در شدم

گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم

گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست

صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم

چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب

[...]

سعدی
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۷

 

چندان که در سلوک ز خود پیش تر شدم

هر بار زنده باز به جانی دگر شدم

چون بازِ چشم دوخته بودم به دستِ شاه

خوش خوش به روشنایی او دیده ور شدم

از تنگنایِ هستیِ خود چون مجال نیست

[...]

حکیم نزاری
 

نظام قاری » دیوان البسه » قطعات » شمارهٔ ۱۹

 

ای شاهد سمنبر والا شب زفاف

(از در در آمدی و من از خود به در شدم)

در انجمن ز شادی دستار و کفش نو

چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم

پشمینه را فکنده و پوشیده‌ام کتان

[...]

نظام قاری
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۳

 

از دیدنت همی نه ز خود بیخبر شدم

کز برق جلوه تو سراپا شرر شدم

از سوزن تعلق خود پا به رشته ام

گیرم که چون مسیح بر افلاک بر شدم

هر جا کمان ابروی تو ناوکی گشاد

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

الهامی کرمانشاهی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

با کاروان عشق تو چون همسفر شدم

پای هوا شکستم و ره را به سر شدم

بر کهربا ز جزع نشاندم عقیق ناب

چو لعل ز عشق تو خونین جگر شدم

دادم چو دل به ابرو [و] چشم سیاه تو

[...]

الهامی کرمانشاهی
 
 
sunny dark_mode