گنجور

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

حسنت چو اشتیاق دلم بی‌نهایت است

وز عاشقان فراغت یارم به غایت است

با چشم مست و زلف پریشان نهادِ او

همرنگ می‌شویم چه جای کنایت است

عارف ز حال گوید و عالم ز دیگران

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

حسنی که هست روی تو را بی‌نهایت است

خوب است گل ولی نمک اینجا به غایت است

افسانه‌های خسرو و شیرین ز حد گذشت

ما و حدیث روی تو کانها حکایت است

من فارغم ز مصر که در دولت لبت

[...]

همام تبریزی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

پیشِ رخِ تو قصّهٔ یوسف حکایت است

شاهی که شد گدایِ تو صاحب ولایت است

ای تا جور شکسته دلان را عزیز دار

کز پادشه مرادِ رعیّت رعایت است

غم نیست گر ز بخت نیابد کفایتی

[...]

خیالی بخارایی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷۷

 

از آه، حسن را خطر بی نهایت است

خط بر چراغ حسن تو دست حمایت است

بیدار از نسیم قیامت نمی شود

در هر دلی که ناله نی بی سرایت است

ذرات را به وجد درآورد آفتاب

[...]

صائب تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » ترجیعات » در منقبت امام علی (ع)‏

 

گم کرده را تیه ضلال از هدایت است

هر دل که بی محبت شاه ولایت است

شاها تویی که از پی تنسیق عالمت

سر رشتهٔ نظام به دست کفایت است

هر دشمنی که تهمت جرأت به خویش بست

[...]

جویای تبریزی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۲۸

 

هر شعله آه دل الفی زین روایت است

هر قطره اشک خون نقطی زین حکایت است

صفایی جندقی
 
 
sunny dark_mode