گنجور

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۳

 

خوبان رعیت اند وتویی پادشاهشان

ایشان همه ستاره و روی تو ماهشان

بی آفتاب روی تو همرنگ شب بود

روز سپید خلق ز چشم سیاهشان

ایشان بتیر غمزه صف عقل بشکنند

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۴

 

دلهای عاشقان تو مشتی شکسته اند

دایم گرفته زلف تو اندر پناهشان

چون از تنور سینه برآرند دود آه

ای آینه بپوش رخ خود زآهشان

خورشید و مه بچاه خجالت فرو شدند

[...]

سیف فرغانی
 
 
sunny dark_mode