گنجور

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

می درفگن به جام که مست شبانه‌ایم

ما را سه‌گانه ده که درین ره یگانه‌ایم

زان جام آبگینه به رغم زمانه زود

آبی بده که تشنه به خون زمانه‌ایم

از زلف و خال، دانه و دامی بساز از آنک

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹

 

عمریست تا به درد محبت فسانه‌ایم

چون سایه ز آفتاب طرب بر کرانه‌ایم

چون زلف بس که مست پریشانی خودیم

در بند یک خرام نسیم بهانه‌ایم

بر مصر دام و شهر قفس کم گذشته‌ایم

[...]

فصیحی هروی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۶۶

 

ما گرچه در بلندی فطرت یگانه‌ایم

صد پله خاکسارتر از آستانه‌ایم

دیدیم اگرچه سنگ در او بارها گداخت

ما غافل از گداز درین شیشه خانه‌ایم

در گلشنی که خرمن گل می‌رود به باد

[...]

صائب تبریزی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۳

 

برکنده از حیات، باندک بهانه ایم

دندان کرم خورده کام زمانه ایم

گردیده پرده هنر ما، وجود ما

ز آن قدر ما نهفته، که خود در میانه ایم

امروز در بساط جهان، نیست خوشدلی

[...]

واعظ قزوینی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مسمطات » مسمط بهاریه در نعت حضرت حجه عصر عجل الله تعالی فرجه

 

ما بنده طریقت این آستانه ایم

در خانه فناش خداوند خانه ایم

چونانکه قطره غرق یم بیکرانه ایم

عشق ولی چو مرغ و من و دل دو دانه ایم

صفای اصفهانی
 
 
sunny dark_mode