گنجور

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۲۴

 

آمد رسول عید و مه روزه نام او

فرخنده باد بر شه‌گیتی سلام او

سلطان جلال دولت باقی معز دین

شاهی‌ که هست دولت و دین زیر نام او

فال جهان خجسته شد و کار دین تمام

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۲۵

 

تا دین مصطفی است تو هستی قوام او

تا ملک پادشاست تو هستی نظام او

هرکس که او امام جهان است در علوم

چون بنگرم تویی به حقیقت امام او

بر فتح قادرست حسام خدایگان

[...]

امیر معزی
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۷۲ - هم در مدح اتسز گوید

 

خوارزمشه ، که هست زمانه غلام او

دور سپهر و سیر ستاره بکام او

از صورت هلال فلک را بهر مهی

در گوش حلقه ایست ، مگر شد غلام او ؟

بوده بقای فضل و هنر در بقای او

[...]

وطواط
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۲۹

 

باد سحر که سوی من آرد پیام او

اول غلام بادم و دوم غلام او

شادم ز دل که بسته زلف دوتای اوست

دل بنده دو سلسله مشک فام او

ادیب صابر
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۳۱

 

میخانه ای که شوق تو باشد مدام او

دایم به زور باده زند دور، جام او

سنگ ملامتی که به هم بشکند ترا

چون کعبه واجب است به جان احترام او

طومار درد و داغ عزیزان رفته است

[...]

صائب تبریزی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۹

 

گر خون من ز شیشه بریزد به جام او

لب بر ندارم از لب یاقوت فام او

با من سخن ز لعل روان بخش یار کن

آب حیات را چه کند تشنه کام او

یک عمر تلخ کام نشستم که عاقبت

[...]

فروغی بسطامی