گنجور

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۷

 

شد واقف از خیال من آن مه بحال من

نگذاشت فرق ضعف ز من تا خیال من

بستم خیال کام دگر زآن دهن ولی

کاری نکرد هیچ خیال محال من

گفتم سگ توام سبب اینست غالبا

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۴۳

 

وقت سحر سوی چمن انداختم گذر

تا رفع گردد از گل و سبزه ملال من

چون پا بروی سبزه نهادم بطعنه گفت

کای بی خبر نه مگر آگه ز حال من

گر پایمال تو شده ام کم مبین مرا

[...]

فضولی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۹۶

 

موقوف انقطاع بود اتصال من

از خود گسستن است کمند غزال من

چون ساز، گوشمال مرا ساز می کند

در ترک گوشمال بود گوشمال من

آبی که نیست در جگرم می کند سبیل

[...]

صائب تبریزی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۸

 

مگذر ز راستی و ببین بر کمال من

از خاک، قد خمیده برآید نهال من

خوش معنی است ذات تو کز پاکی وجود

هرگز نبسته صورت آن در خیال من

از کثرت ظهور چو خورشید در جهان

[...]

سعیدا
 
 
sunny dark_mode