گنجور

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸

 

ای صاحبی که دست تو در معجز سخا

محسود موج قلزم و ابر بهاری است

دریا ز رشک طبع تو در ناله کردن است

ابر از جفای دست تو در اشکباری است

گردون که پرده ئیست ز زنگار روزگار

[...]

مجد همگر
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳

 

تشنیعِ خلق برمن ازین خاک ساری است

وین آب دیر شد که در این جوی جاری است

ما خوف راملامتِ افسرده کرده ایم

آری همیشه شیوه افسرده خواری است

ما بی خبر که عینِ بقا در فنایِ ماست

[...]

حکیم نزاری
 
 
sunny dark_mode