گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱

 

مارا تنی چو صورت دیوار مانده است

چشم و زبان و دست و دل از کار مانده است

خواهم که بشکنم قفس تن که دور ازو

بیهوده مرغ روح گرفتار مانده است

از دیده یار رفت وزخون خشک شد مژه

[...]

اهلی شیرازی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵

 

بر دل ز بس غبار کدورت نشسته است

بیچاره ناله در ته دیوار مانده است

مرغ از قفس پرید و بفانوس شمع سوخت

دل همچنان بسینه گرفتار مانده است

دل را تو بردی و غم دل همچنان بجاست

[...]

کلیم
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷۹

 

دود دلی ز ابر گهربار مانده است

داور تری ز قلزم زخار مانده است

روشندلان به تیره دلان جا سپرده اند

کف از محیط، از آینه زنگار مانده است

بکسر زبان دعوی بی معنی اند خلق

[...]

صائب تبریزی
 
 
sunny dark_mode