گنجور

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۷ - در مدح خواجه ابوسهل احمد بن حسن حمدوی گوید

 

سروی شنیده ای که بود ماه بار او ؟

مه دیده ای که مشک بپوشد کنار او ؟

من دیدم و شنیدم، این هر دو، آن بتیست

کاین دل هزار بار تبه شد به کار او

پر گوهرست ز آتش عشقش کنار من

[...]

فرخی سیستانی
 

کمال‌الدین اسماعیل » ترکیبات » شمارهٔ ۵ - و قال ایضا یمدحه

 

خود باش تا چگونه شود کار و بار او

معراج بود باری مبدای کار او

رکنیّ خالص آمد پاکیزه از عیوب

بر سنگ کوه چون که فلک زد عیار او

گردنکش است و ثابت و سر سبز کوه از آنک

[...]

کمال‌الدین اسماعیل
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شماره ۴ - در توحید و منقبت

 

آن کس که بود تقوی و تجرید کار او

هم مونس پیمبر و هم یار غار او

عبید زاکانی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۲

 

لطفی که می کند به محبّان عذار او

معلوم می شود همه از روی کار او

از عین مردمی ست که مشغول کار ماست

چشمش که ناز و فتنه و شوخی ست کار او

با آن که خاک رهگذرش رُفته ام به چشم

[...]

خیالی بخارایی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۲۹

 

شد خط مشکبار عیان از عذار او

جوهرنما شد آینه بی غبار او

فرصت کم است دولت پا در رکاب را

غافل مشو ز دور خط مشکبار او

از پیچ و تاب حلقه کند نام آفتاب

[...]

صائب تبریزی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی الامام ابی محمد الحسن المجتبی علیه السلام » شمارهٔ ۳ - فی رثاء ابی محمد الحسن المجتبی علیه السلام

 

شاهی که بود گوشه نشینی شعار او

محنت قرین او شد و غم بود یار او

آن کو دمید صبح ازل از جبین او

شد تیره تر ز شام ابد روزگار او

محکوم حکم دیو شد آن خسروی که بود

[...]

غروی اصفهانی
 

رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۳۸ - پند روزگار

 

دوران روزگار دهد پند مرد را

لیکن دمی که تیره شود روزگار او

دردا و حسرتا! که رسد مردم جوان

روزی به تجربت که نیاید به کار او

رهی معیری
 
 
sunny dark_mode