جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۹
فی ایمن الزمان اتی احسن الکتاب
اعنی مثال عاطفت شاه کامیاب
یعقوب بن حسن که به امید بزم اوست
گردان مدام ساغر زرین آفتاب
با طوق طاعتش سرگردنکشان خوش است
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۷
صبح ازل به خامه زرین آفتاب
بر لوح سیم چرخ نوشتند این خطاب
کین سبز خشت مدرسه زرنگار نیست
جز بهر هر هنر طلب دانش کتاب
بتراش حرفهای جهالت ز دل که هست
[...]
جامی » بهارستان » روضهٔ پنجم (در عشق و ذکر حال عاشقان) » بخش ۱۳
بعد از چهار چیز ز جانان چهار چیز
خوشتر بود ز راحت رحمت پس از عذاب
وصلی پس از فراق و وفایی پس از خلاف
صلحی پس از نزاع و رضایی پس از عتاب
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲
ای منکسف ز تاب جمال تو آفتاب
وی ماه رو ز عاشق بیچاره رو متاب
عمری بآرزوی تو گشتیم در بدر
اکنون مران مرا ز درخودبهیچ باب
آئینه خدای دل صاف عارفست
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵
ریزد مدام ساقی جانها شراب ناب
در کام جان که مست خرابست در خراب
گوید حریف ماشو و پیوسته باده نوش
نظاره کن جمال دلفروز بی حجاب
نوشیم جامهای پیاپی ز دست دوست
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷
عالم چو سایه، نور رخت هست آفتاب
باشد وجود سایه ز خور زین مرو بتاب
بزدا غبار غیر ز آئینه دلت
تا عکس روی دوست ببینی توبی حجاب
عکس رخش ز آینه کون ظاهرست
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲
ای زیر مشق سر خط حسن تو افتاب
در مشق با کشیدن زلف تو مشگ ناب
بس نقش خامه زیر و زبر گشت تا از آن
نقشی چنین ز دقت صانع شد انتخاب
عکست که ای کرده در آب ای محیط حسن
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴ - در مدح شاهزاده شهید سلطان حمزه میرزا
ای ماه چارده ز جمال تو در حجاب
حیران آفتاب رخت چشم آفتاب
شیدائی خرامش قد تو سرو باغ
سودائی سلاسل موی تو مشگناب
خورشید در مقدمهٔ شب کند طلوع
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵ - در مدح پریخان خان خانم
تا نقش ناتوانی من چرخ زد بر آب
شد چون حباب خانهٔ جمعیتم خراب
از کاو کاو تیشه پیکر خراش درد
بنیاد من رساند سپهر نگون به آب
جسمم ز تاب درد سراسیمه کشتی است
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶ - در مدح شاه طهماسب
دولت چو سر به ذروه فتح و ظفر کشید
وز رخ گشود شاهدا من و امان نقاب
بر مسندسرور مکین شاه کامران
دارای آفتاب سریر فلک جناب
تسکین دهندهٔ فتن آخر الزمان
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸ - وله در رثاء
زین زمان خلاصه ذریت نبی
مهر سپهر مرتبهٔ ماه فلک جناب
یعنی قوام ملت و دین آن که در جهان
ننهاد پای سعی جز اندر ره صواب
هم خورده بذر مزرع جودش بزرگ و خرد
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » ترکیببندها » شمارهٔ ۱ : باز این چه شورش است که در خلق عالم است
روحالامین نهاده به زانو سرِ حجاب
تاریک شد ز دیدن آن، چشمِ آفتاب
شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت اول » بخش پنجم - قسمت اول
مهر فلک کنیزک خورشید نام اوست
کاندر پس سه پرده نشسته است از حجاب
وز شرم کس نکرده نگه بر رخش درشت
از بس که دارد از نظر مردم اجتناب
در خواب نیز تا نتواند نظر کند
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱ - در عذر خواهی
ای سیدی که نور سیادت ز روی تو
رخشد چنان که از تتق صبح آفتاب
طفلان شوخطبع معانی ز خاطرت
عریان چو سوی صفحه شتابند بی حجاب
ناموس دودمان سخن چون که کلک تست
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۷ - در منقبت سلطان ابوالحسن علی بن موسیالرضا علیهالسلام
ای غمزه تو غارت ایمان شیخ و شاب
وی خوشهچین خرمن حسن تو آفتاب
چشمی به خواب مرگ فراهم نیاید ار
از آفتاب طلعت خود افکنی نقاب
من محو در نظاره ولیک از هجوم شوق
[...]
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲
ترسم که بس که می کنم از درد اضطراب
از من چو نور دیده کند یار اجتناب
آهم ربوده خواب کسان ورنه گفتمی
هرگز کسی مبیناد این روز را به خواب
از آب دیده بر سر دریا نشسته ام
[...]
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶
ای سیدی که نور سیادت ز روی تو
رخشد چنان که از تتق صبح آفتاب
طفلان شوخ چشم معانی خاطرت
عریان چو سوی صفحه شتابند بی حجاب
ناموس دودمان سخن چون که کلک تست
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱۲
آمد سحر به خانه من یار، بی حجاب
امروز از کدام طرف سر زد آفتاب؟
دیروز بوسه بر لب خمیازه می زدم
امروز می کنم ز لبش بوسه انتخاب
هر چند سرکش است، شود رام و خوش عنان
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱۳
از اشک بلبل است رگ تلخی گلاب
نادان کند حواله ز غفلت به آفتاب
از روی آتشین تو دل آب می شود
از روی آفتاب شود چشم اگر پر آب
نتوان به هیچ وجه عنانش نگاه داشت
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱۴
ای خوشه چین سنبل زلف تو مشک ناب
شبنم گدای گلشن حسن تو آفتاب
در محفل تو ناله فرامش کند سپند
در آتش تو گریه شادی کند کباب
از وصل گشت گریه من جانگدازتر
[...]