گنجور

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل چهارم

 

با آن نگار کار من آن روز اوفتاد

کادم میان مکه و طایف فتاده بود

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل چهارم

 

مافتنه بر تویم تو فتنه بر آینه

مارا نگاه درتو ترا اندر آینه

تا آینه جمال تو دید و تو حسن خویش

تو عاشق خودی ز تو عاشق‌ترآینه

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل پنجم

 

عزمم درست گشت کزینجا کنم رحیل

خود آمدن چه بود که پایم شکسته باد

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل هشتم

 

گنجی است وصل دوست و خلقی است منتظر

وین کار دولت است کنون تا کرار رسد

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل یازدهم

 

در عشق یار بین که چه عیار میرویم

سر زیر نهاده چو شطار میرویم

در نقطه مراد بدین دور ما رسیم

زیرا بسر همیشه چوپر کار میرویم

جانی که هست مان فدی یار کرده‌ایم

[...]

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » فصل سیم

 

بار امانتش بدل و جان کشیده پس

در بارگاه عزت بی‌بار میرویم

با ظلمت نفوس و طبایع درآمدیم

در جان هزار گونه ز انوار میرویم

زان پس که بوده‌ایم بسی در حریم جهل

[...]

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » فصل چهارم

 

آلوده شد بحرص درم جان عالمان

وین خواری از گزاف بدیشان نمیرسد

دردا و حسرتا که بپایان برسد عمر

وین حرص مرد ریگ بپایان نمیرسد

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » رسالهٔ عشق و عقل (معیار الصدق فی مصداق العشق) » بخش ۴ - فصل

 

دوشم سحر گهی ندی حق بجان رسید

کای روح پاک مرتع حیوان چه می کنی

تو نازنین عالم عصمت بدی کنون

با خواری و مذلّت عصیان چه می کنی

پروردهٔ حظائر قدسی بناز وصل

[...]

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » رسالهٔ عشق و عقل (معیار الصدق فی مصداق العشق) » بخش ۴ - فصل

 

قد قامت القیامه کجا عشق داد بار

بل عشق معتبر زقیامت هزار بار

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » رسالهٔ عشق و عقل (معیار الصدق فی مصداق العشق) » بخش ۶ - فصل

 

مرغان او هر آنچه از آن آشیان پرند

بس بی خودند جمله و بی بال و بی پرند

شهباز حضرتند دو دیده بدوخته

تا جز بر وی شاه بکونین ننگرند

بر دست شاه پرورش و زقّه یافته

[...]

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۴

 

دل در جهان مبند جهان یار بی وفاست

تکیه برو مکن که برو تکیه بر هواست

با او بنوش باده که باری مقرر است

داده بده که سخت حریف کژ دغاست

مارست و چاه هر چه تو بینی زمال و جاه

[...]

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۶

 

بیدار شودلا که در این روزگار دون

خفته دلند و دیدهٔ بیدار مانده نیست

اندر سرای دنیی فانی عزیز من

بسیار دل مبند که بسیار مانده نیست.

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۱۳

 

مرغان او هر آنچه از آن آشیان پرند

بس بیخودند جمله و بی بال و بی پرند

شهباز حضرتند دو دیده بدوخته

تا جز به روی شاه به کونین ننگرند

بر دست شاه پرورش و زقهٔافته

[...]

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۱۴

 

دستی چو نیست جیفهٔ مردار بس خسند

آن‌ها که دل به جیفهٔ مردار می‌دهند

دست از جهان بدار و ازو پای بازکش

کان رایگان به کافر تاتار می‌دهند

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۱۵

 

آن کس که دل به دنیای غدار می‌دهد

نا پاک و سرد و واهی و غدار می‌شود

تیمار کار خویش خور ار عاقلی که دل

تیمار چون نیابد بیمار می‌شود

کم خُسب زیر سایهٔ غفلت که ناگهان

[...]

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۲۰

 

گر صبحدم ز سوز غمت سر برآورم

گرد از نهاد عالم و آدم برآورم

هر دم هزار بار فرو می رود نفس

تا کی نفس فرو برم و غم برآورم؟

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۲۴

 

در عشق یار بین که چه عیار می‌رویم

سر زیر پا نهاده چه شطار می‌رویم

در نقطهٔ مراد بدین دور ما رسیم

زیرا به سر همیشه چو پرگار می‌رویم

جانی که هست مان فدی یار کرده‌ایم

[...]

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۲۵

 

دل بر کن از جهان و جهان را گذشته دان

ز آن بیش عمر خود تو به غفلت بمگذاران

در هر نفس مکوش خلاف رضای او

خواهی که جان بری به سلامت ازین میان

بیچاره زاهدان مزور که می خرند

[...]

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۳۱

 

دوشم سحرگهی ندای حق به جان رسید

کای روح پاک مرتع حیوان چه می‌کنی؟

تو نازنین عالم عصمت بدی کنون

با خواری و مذلت عصیان چه می‌کنی؟

پروردهٔ حظائر قدسی به ناز وصل

[...]

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۵

 

تا کی هواپرستی و برگردی از خدای

تا چند دین فروشی و دنیای دون خری

در نه قدم به صدق چو مردان راهرو

زین جای پر خطا مگر از صدق بگذری

نجم‌الدین رازی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode