نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۱۵ - در توصیف شب و شناختن دل
بی نفسی را که زبون غم است
یاری یاران مددی محکم است
نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۴۲ - مقالت دوازدهم در وداع منزل خاک
توشه ز دین بر که عمارت کم است
آب ز چشم آر که ره بینم است
نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۵۰ - مقالت شانزدهم در چابکروی
سنگ بسی در طرف عالم است
آنچه ازو لعل شود آن کم است
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۰
حسن تو کاندیشه به کارش گم است
کی به حد معرفت مردم است
پرده برافگن که گه والضحی است
زانکه رهی در تو و در خود گم است
بارگی آهسته تر، ای هوشیار
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸ - عزم وی ، بر ایجاد گری ، درین ابیات شرح یافته :
مایهٔ هر دزد، که در عالم است
گر چه فزون ست، به قیمت کم است ؟
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳۷ - صفت مردم شهر
هر چه ز صنعت به همه عالم است
هست در ایشان و زیادت هم است
صوفی محمد هروی » ده نامه » بخش ۲۶ - رفتن خادمه از بر عاشق نزدیک معشوق
باز بیان کرد که او در غم است
روز و شبان با غم تو همدم است
جامی » هفت اورنگ » تحفةالاحرار » بخش ۵ - مناجات دوم متضمن اشارت به آنکه حقیقت حق وجود صرف است و هستی مطلق جل ذکره و عم بره
انجمن جمع همه عالم است
رونق آن انجمن از آدم است
جامی » هفت اورنگ » تحفةالاحرار » بخش ۱۸ - در کشف پرده از حقیقت دل و در بیان آنکه دل در پهلوی صاحبدل دل شود
در سعت دایره دل گم است
آن همه چون قطره و دل قلزم است
سعیدا » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱
در ته این پرده که خم در خم است
غیر تو کس با تو کجا محرم است
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - معالجه بیماری عجب
با جبروتش که دو عالم کم است
اول ما و آخر ما یکدم است
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۷۰ - زرگر اصفهانی قُدِّسَ روحه
بود وجود همه اشیا دم است
کلی آن دم نفس خاتم است
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۱۵۶ - نظامی گنجوی قُدِّسَ سِرُّه
با جبروتت که دو عالم کم است
اول ما آخر ما یک دم است
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین » بخش ۶۰ - نادری کازرونی
دیو دنی آدم نامحرم است
دیو به معنی به صور آدم است
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۳ - ماست کش و یخ کش
گفت هر آنکس که از او برد ماست
به به از این ماست که در خوان ماست