گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۳

 

سخت به ذوق می‌دهد باد ز بوستان نشان

صبح دمید و روز شد خیز و چراغ وانشان

گر همه خلق را چو من بی‌دل و مست می‌کنی

روی به صالحان نما خمر به زاهدان چشان

طایفه‌ای سماع را عیب کنند و عشق را

[...]

سعدی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۰

 

سوخت به داغ غم چنان دل که نماند ازو نشان

پیش من آدمی نشین آتش جان من نشان

بینو مرا ز تشنگی آمده بود جان به لب

داد ز آب زندگی خال لب توأم نشان

تا فکنی به زیر با جان جهانیان همه

[...]

کمال خجندی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۲

 

ایکه زباده ی ازل هست بلعل تو نشان

آب بیار و آتشم از می و لعل وانشان

ساقی بزم میکشان از لب لعل و جام می

باده بزاهدان بده نشاء بعارفان چشان

مست زساقی اند پس باده کشان بزم عشق

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۵

 

ای که ز آب زندگی لعل تو می‌دهد نشان

خیز و به دیده‌ام نشین، آتش دل فرونشان

با همه جهد از آن کمر، هیچ نداشتم خبر

با همه سعی از آن دهن، هیچ نیافتم نشان

سر خوش و مست و بیهشم، در همه نشئه‌ای خوشم

[...]

فروغی بسطامی
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۸ - خیز و بخاک تشنه ئی بادهٔ زندگی فشان

 

خیز و بخاک تشنه ئی بادهٔ زندگی فشان

آتش خود بلند کن آتش ما فرونشان

میکدهٔ تهی سبو حلقه خود فرامشان

مدرسهٔ بلند بانگ بزم فسرده آتشان

فکر گره گشا غلام دین بروایتی تمام

[...]

اقبال لاهوری
 
 
sunny dark_mode