گنجور

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳ - خون سیاوشان

 

گر نه به چشم مردمی سوی تو بنگرد فلک

خشم تو در دو چشم او مردمک استخوان کند

آنچه به یک زمان کند کین تو خالی از زمین

قوت و گردش فلک راست به صد قران کند

گوهر آبگینه را لعل سیاوشی مخوان

[...]

فلکی شروانی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱

 

دل به کسی سپرده‌ام کو همه قصد جان کند

کام کسی روا نکرد، اشک بسی روان کند

هر که بدید کار ما وین رخ زرد زار ما

گفت که: در دیار ما جور چنین فلان کند

حجت بندگی بدو، دارم از اعتراف خود

[...]

اوحدی
 
 
sunny dark_mode