×
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۷
دل چو بدید روی تو چون نظرش به جان بود
جان ز لبت چو میکشد خیره و لب گزان بود
تن برود به پیش دل کاین همه را چه میکنی
گوید دل که از مهی کز نظرت نهان بود
جز رخ دل نظر مکن جز سوی دل گذر مکن
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۴
هر که چو تو به نیکویی آفت عقل و جان بود
خون هزار بی گنه ریزد و جای آن بود
ماند زبان و دل بشد از غم تو مرا و خود
عاشق خسته تا بود بیدل و بی زبان بود
تو به کمین آنکه من کشته شوم به کوی تو
[...]