گنجور

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۵۱

 

دوری بزمت در غم‌ و شادی ‌گر کند این می قسمت جامم

صبح نخندد بر رخ روزم‌، شمع نگرید بر سر شامم

صورت و معنی هیچ نبودن‌، چند زند پروبال نمودن

همچو عرق به جبین تحیر، نقش نگین شد داغ ز نامم

غنچه هم آخراز می رنگش‌، شیشهٔ طاقت خورد به سنگش

[...]

بیدل دهلوی
 
 
sunny dark_mode