گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱

 

زشت کسی کو نشد مسخره یار خوب

دست نگر پا نگر دست بزن پا بکوب

مسخره باد گشت هر چه درختست و کشت

و آنچ کشد سر ز باد خار بود خشک و چوب

هر چه ز اجزای تو رو ننهد سر کشد

[...]

مولانا
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مسمطات » در منقبت و مدح حضرت خاتم النبیین و سید المرسلین صلی الله علیه و آله و سلم

 

بنده مردی چنین عنصر کل چون عروب

مرد بری از زوال زن متعال از عیوب

طفل موالید را زادکش و نغز و خوب

شد ز وجوب آشکار کرد بامکان غروب

صفای اصفهانی
 
 
sunny dark_mode