گنجور

امیر معزی » مسمط

 

قافلهٔ شب‌ گذشت صبح برآمد تمام

باده شد اکنون حلال خواب شد اکنون حرام

کاسه بدل شد به جام جام‌ بدل شد به کام‌

خوشتر از این روزگار کو و کجا و کدام‌؟

امیر معزی
 

امیر معزی » مسمط

 

بار خدایا ز توست کار معزّی به‌کام

وز تو شدست او عزیز نزد همه خاص و عام

شاه به قول تو کرد جاه و قبولش تمام

پیش وزیر از تو گشت حشمت او بر دوام

امیر معزی
 

سنایی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۳ - در مدح خواجه حکیم حسن اسعد غزنوی

 

خط سخنهای خوب یافت ز گنج کلام

بحر معانی گرفت همت طبعش تمام

سنایی
 

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - قصیده

 

دادگرا ملک را هم فلک و هم قوام

تاجورا بخت را هم شرف و هم نظام

عاجز قهرش قضا چاکر قدرش قدر

ساکن طبعش کرم شاکر جودش کرام

بسته ببندش سپهر اشهب زرین جناح

[...]

فلکی شروانی
 

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷ - مطلع ثانی

 

ای رخ و قد تو را دل رهی و جان غلام

قد تو سرو سهی روی تو ماه تمام

در فلک چشم من ماه تو گشته مقیم

در چمن جان من سرو تو کرده مقام

درد توام در دلست زخم توام بر جگر

[...]

فلکی شروانی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱۴

 

چند روی بی‌خبر آخر بنگر به بام

بام چه باشد بگو بر فلک سبزفام

تا قمری همچو جان جلوه شود ناگهان

صد مه و صد آفتاب چهره او را غلام

از هوس عشق او چرخ زند نه فلک

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱۵

 

هر کی بمیرد شود دشمن او دوستکام

دشمنم از مرگ من کور شود والسلام

آن شکرستان مرا می کشد اندر شکر

ای که چنین مرگ را جان و دل من غلام

در غلط افکنده‌ست نام و نشان خلق را

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱۶

 

امشب جان را ببر از تن چاکر تمام

تا نبود در جهان بیش مرا نقش و نام

این دم مست توام رطل دگر دردهم

تا بشوم محو تو از دو جهان والسلام

چون ز تو فانی شدم و آنچ تو دانی شدم

[...]

مولانا
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۰

 

شمع بخواهد نشست بازنشین ای غلام

روی تو دیدن به صبح روز نماید تمام

مطرب یاران برفت ساقی مستان بخفت

شاهد ما برقرار مجلس ما بردوام

بلبل باغ سرای صبح نشان می‌دهد

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۱

 

ماه چنین کس ندید خوش سخن و کش خرام

ماه مبارک طلوع سرو قیامت قیام

سرو درآید ز پای گر تو بجنبی ز جای

ماه بیفتد به زیر گر تو برآیی به بام

تا دل از آن تو شد دیده فرودوختم

[...]

سعدی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹

 

ماه ز مشرق طلوع کرد چو رویت تمام

نی که بود مه که زو مهر کند نور وام

ماه فلک را قدی نیست چو سرو سهی

سرو سهی را رخی نیست چو ماه تمام

هر دو تو داری و بس نیست نظیر تو کس

[...]

همام تبریزی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۶

 

روز نشاطست و عیش باده بیارید و جام

زآنکه به جان آمدم در غم ناموس و نام

هست مرا آرزو یک دو مراد از جهان

صحبت یاران خوش صحت و شرب مدام

ور نبود هیچ ازین دولت حسن تو باد

[...]

کمال خجندی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

در دل اگر باشدم غیر وصال توکام

هجر تو بر من حلال وصل تو بر من حرام

مرغ دلم اوفتاد از غم عشقت به بند

آب نداند چه و داند نداند کدام

قلم اگر رای تست سرفکنم خود ز تیغ

[...]

طبیب اصفهانی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

بی‌تو چو می در قدح ریزم و شکر به جام

خون بود آن در جگر، زهر شود این به کام

قد چو فرازی به باغ، رخ چو فروزی ز بام

سروی و سرو بلند، ماهی و، ماه تمام!

بر سر کویت مریز، خون مرا کی رواست

[...]

آذر بیگدلی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲۱ - وله

 

دست زر افشان تو معطی بر خاص و عام

تیغ سرافشان او قوت اهل نظام

دامن حزم تو را سپهر در اعتصام

توسن عزم ور استاره زیب لگام

جیحون یزدی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷

 

با تو صنوبر خرام، کرده قیامت قیام

کرده قیامت قیام، با تو صنوبر خرام

گر تو بریزی به جام، باده نباشد حرام

باده نباشد حرام، گر تو بریزی به جام

ماه رخت را غلام، آمده خورشید چرخ

[...]

افسر کرمانی
 

صامت بروجردی » اشعار مصیبت » شمارهٔ ۱۹ - در مدح حضرت امام حسن عسکری(ع)

 

به جز خدایی که هست قیوماً لا ینام

بر بقه طاعش مطیع از خاص و عام

به خاک وی در سجود به نزد وی در قیام

نمود مالایری چه ما یرای ازدحام

صامت بروجردی
 

صامت بروجردی » اشعار مصیبت » شمارهٔ ۱۹ - در مدح حضرت امام حسن عسکری(ع)

 

ایا شه ذوالحشم ممکن واجب مقام

بودی در کربلا کاش بدین احتشام

به روی نعش حسین پادشه تشنه کام

دمی که از هر طرف شد بسرش ازدحام

صامت بروجردی
 

صامت بروجردی » اشعار مصیبت » شمارهٔ ۲۱ - توجه امام(ع) به سوی کربلا

 

چنان شدند عترتش به کوفه بی‌احترام

که سر برهنه شدند روان به بازار شام

نظاره‌گر مرد و زن به هر طرف خاص و عام

گهی به ویرانه جا گهی به زندان مقام

صامت بروجردی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مسمطات » در منقبت و مدح حضرت خاتم النبیین و سید المرسلین صلی الله علیه و آله و سلم

 

عقل نخستین بزاد زاد چو خیر الانام

هرگز نشنیده کس عقل بزاید ز مام

شد ز مشیت پدید سید فوق التمام

ساغر وحدت کشید کرد قیامت قیام

صفای اصفهانی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode