مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۲
یار شدم یار شدم با غم تو یار شدم
تا که رسیدم بر تو از همه بیزار شدم
گفت مرا چرخ فلک عاجزم از گردش تو
گفتم این نقطه مرا کرد که پرگار شدم
غلغلهای می شنوم روز و شب از قبه دل
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۳
مرده بُدم زنده شدم گریه بُدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
دیدهیِ سیر است مرا جان دلیر است مرا
زَهرهیِ شیر است مرا زُهره تابنده شدم
گفت که دیوانه نهای لایق این خانه نهای
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۴
دفع مده دفع مده من نروم تا نخورم
عشوه مده عشوه مده عشوهی مستان نخرم
وعده مکن وعده مکن مشتری وعده نیام
یا بدهی یا ز دکانِ تو گروگان ببرم
گر تو بهایی بنهی تا که مرا دفع کنی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۵
مطرب عشق ابدم زخمه عشرت بزنم
ریش طرب شانه کنم سبلت غم را بکنم
تا همه جان ناز شود چونک طرب ساز شود
تا سر خم باز شود گل ز سرش دور کنم
چونک خلیلی بدهام عاشق آتشکدهام
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۶
باز در اسرار روم جانب آن یار روم
نعره بلبل شنوم در گل و گلزار روم
تا کی از این شرم و حیا شرم بسوزان و بیا
همره دل گردم خوش جانب دلدار روم
صبر نماندهست که من گوش سوی نسیه برم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۷
زین دو هزاران من و ما ای عجبا من چه منم
گوش بنه عربده را دست منه بر دهنم
چونک من از دست شدم در ره من شیشه منه
ور بنهی پا بنهم هر چه بیابم شکنم
زانک دلم هر نفسی دنگ خیال تو بود
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۸
جمع تو دیدم پس از این هیچ پریشان نشوم
راه تو دیدم پس از این همره ایشان نشوم
ای که تو شاه چمنی سیرکن صد چو منی
چشم و دلم سیر کنی سخره این خوان نشوم
کعبه چو آمد سوی من جانب کعبه نروم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۹
هر نفسی تازه ترم کز سر روزن بپرم
چونک بهارم تو شهی باغ توام شاخ ترم
چونک توی میر مرا در بر خود گیر مرا
خاک تو بادا کلهم دست تو بادا کمرم
چونک تو دست شفقت بر سر ما داشتهای
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۰
تیز دوم تیز دوم تا به سواران برسم
نیست شوم نیست شوم تا بر جانان برسم
خوش شدهام خوش شدهام پاره آتش شدهام
خانه بسوزم بروم تا به بیابان برسم
خاک شوم خاک شوم تا ز تو سرسبز شوم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۱
کوه نیم سنگ نیم چونک گدازان نشوم
دیدم جمعیت تو چونک پریشان نشوم
کوه ز کوهی برود سنگ ز سنگی بشود
پس من اگر آدمیم کمتر از ایشان نشوم
آهن پولاد و حجر در کف تو موم شود
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷۵
گر تو کنی روی ترش زحمت از این جا ببرم
گر تو میی من قدحم ور ترشی من کبرم
عبس وجها سندی کان سناه مددی
کل هوی یهویه ذاک جمیل و کرم
زنده نباشد دل من گر به مهش دل ندهم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱۳
کو خر من کو خر من پار بمرد آن خر من
شکر خدا را که خرم برد صداع از سر من
گاو اگر نیز رود تا برود غم نخورم
نیست ز گاو و شکمش بوی خوش عنبر من
گاو و خری گر برود باد ابد در دو جهان
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱۴
عشق تو آورد قدح پر ز بلای دل من
گفتم می می نخورم گفت برای دل من
داد می معرفتش با تو بگویم صفتش
تلخ و گوارنده و خوش همچو وفای دل من
از طرفی روح امین آمد و ما مست چنین
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱۵
من خوشم از گفت خسان وز لب و لنج ترشان
من بکشم دامن تو دامن من هم تو کشان
جان من و جان تو را هر دو به هم دوخت قضا
خوش خوش خوش خوشم پیش تو ای شاه خوشان
زانک مرا داد لبش نیست لبی را اثرش
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱۶
آینهای بزدایم از جهت منظر من
وای از این خاک تنم تیره دل اکدر من
رفت شب و این دل من پاک نشد از گل من
ساقی مستقبل من کو قدح احمر من
رفت دریغا خر من مرد به ناگه خر من
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱۷
قصد جفاها نکنی ور بکنی با دل من
وا دل من وا دل من وا دل من وا دل من
قصد کنی بر تن من شاد شود دشمن من
وانگه از این خسته شود یا دل تو یا دل من
واله و شیدا دل من بیسر و بیپا دل من
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱۸
قصد جفاها نکنی ور بکنی با دل من
وا دل من وا دل من وا دل من وا دل من
قصد کنی بر تن من شاد شود دشمن من
وانگه از این خسته شود یا دل تو یا دل من
واله و مجنون دل من خانه پرخون دل من
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱۹
کافرم ار در دو جهان عشق بود خوشتر از این
دیده ایمان شود ار نوش کند کافر از این
عشق بود کان هنر عشق بود معدن زر
دوست شود جلوه از آن پوست شود پرزر از این
عشق چو بگشاید لب بوی دهد بوی عجب
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲۰
هی چه گریزی چندین یک نفس این جا بنشین
صبر تو کو ای صابر ای همه صبر و تمکین
ما دو سه کس نو مرده منتظر آن پرده
زنده شویم از تلقین بازرهیم از تکفین
هی به سلف نفخی کن پیشتر از یوم الدین
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴۱
ای تن و جان بنده او بند شکرخنده او
عقل و خرد خیره او دل شکرآکنده او
چیست مراد سر ما ساغر مردافکن او
چیست مراد دل ما دولت پاینده او
چرخ معلق چه بود کهنه ترین خیمه او
[...]