نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۴۷ - داستان پادشاه ظالم با مرد راستگوی
گفت « فلان پیر تو را در نهفت
خیرهکُش و ظالم و خونریز گفت»
نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۴۹ - داستان ملکزاده جوان با دشمنان پیر
یک شب از آن فتنه پر اندیشه خفت
دید که پیریش در آن خواب گفت
نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۵۱ - داستان کودک مجروح
آنکه ورا دوستترین بود گفت
در بُنِ چاهیش بباید نهفت
نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۵۵ - داستان جمشید با خاصگی محرم
راز ملک جان جوانمرد سفت
با کسی آن راز نیارست گفت
نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۵۹ - داستان بلبل با باز
در چمن باغ چو گلبن شکفت
بلبلی با باز درآمد به گفت
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۶ - (ناصرالدین محمود فرزند کهتر خود کیکاوس را با تحایف فرستاد)
روی به کاووس کی آورد و گفت
تا شود آن ماه بخورشید جفت
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مطلعالانوار » بخش ۱۰ - حکایت شیر فروش متقلب
خواجه چو شد با غم و آزار خفت
کارشناسیش در آن کار گفت
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴
دل صفه خال تو با زلف گفت
دانه در در شب تاریک سفت
سرو قدت راست چمن سرو راست
کس سخن راست نیارد نهفت
تا نرود گرد به هر دیده حیف
[...]
صوفی محمد هروی » ده نامه » بخش ۱۱ - خبر بردن خادمه
حال دل زار جوان را بگفت
هر چه به دل بود مر او را نهفت
صوفی محمد هروی » ده نامه » بخش ۲۰ - آمدن خادمه از پیش معشوق
کار تو از دوست نظامی گرفت
رو مژه را ساز تو از گریه هفت
جامی » هفت اورنگ » تحفةالاحرار » بخش ۱۳ - در منقبت قطب الطریق غوث الخلایق خواجه بهاء الملة والدین محمد البخاری المعروف به نقشبند قدس الله تعالی سره
سر فنا را کس ازو به نگفت
در بقا را کس ازو به نسفت
جامی » هفت اورنگ » تحفةالاحرار » بخش ۲۹ - حکایت کشیدن پیکان از تیر راست رو کیش ولایت کرم الله تعالی وجهه در وقتی که از کشاکش کمان مجاهده بر نشان مشاهده افتاده بود
غنچه پیکان به گل او نهفت
صد گل محنت ز گل او شکفت
جامی » هفت اورنگ » تحفةالاحرار » بخش ۳۱ - حکایت زشت رویی که خریدار کور یافته بود و وجه ناسره خود را در پیش وی می ستود
یک شبی از ناز به آن کور گفت
حیف که ماند از تو جمالم نهفت
جامی » هفت اورنگ » تحفةالاحرار » بخش ۳۹ - حکایت کشفی که به بال بطان پریدن آغاز نهاد و به یک سخن ناجایگاه از اوج هوا به حضیض خاک افتاد
بانگ برآمد ز همه کای شگفت
یک کشف آنک به دو بط گشته جفت
جامی » هفت اورنگ » تحفةالاحرار » بخش ۴۳ - حکایت صوفیی که در سماع غنای مغنیه خرقه فقر از سر برکشید و از لجه بی آرام بحر حقیقت به ساحت ساحل مجاز آرمید
خرقه به پیران حرم داد و گفت
سر خود از خلق چه دارم نهفت
جامی » هفت اورنگ » تحفةالاحرار » بخش ۴۵ - حکایت آن عالم در چاه افتاده که دست به شاگرد خود نداد تا جزای آخرت از دست ندهد
راهرو آمد به سر چاه و گفت
دست بده ای به غم و آه جفت
جامی » هفت اورنگ » تحفةالاحرار » بخش ۵۷ - حکایت عاشقی که در حضور معشوق به قصد دیگری دیده گشاد و بدان کج نظری از نظر معشوق افتاد
چون گل خندان ز دم او شکفت
غنچه نوشین شکفانید و گفت