گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸

 

باز هوای چمنم آرزوست

جلوه سرو و سمنم آرزوست

نکهت گل را چه کنم ای نسیم

بویی ازان پیرهنم آرزوست

توبه ز می کردم و آمد بهار

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۱

 

نیست شب وصل تو مه را رواج

روز نباشد به چراغ احتیاج

خاک در و سنگ جفای توام

داد فراغ از هوس تخت و تاج

زین تن لاغر چه بری نقد جان

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۷

 

دل به زمین بوس درت شد مثل

وفقه الله لخیر العمل

زان همه شادی که به دل داشت جای

شد غم و اندوه تو نعم البدل

بوسه ای از لعل تو کردم سوال

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۸

 

چشم تو صاد است و سر زلف دال

با خود ازان هر دو مرا صد خیال

خواست مصور که کشد نقش تو

چهره گشادی و کشید انفعال

هست دل سوخته پیش لبت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۲

 

با غم و درد تو کنم دمبدم

شکر که بالشکر تدوم النعم

صبر کم و محنت و اندوه پر

کم صبر العاشق فی الهجر کم

پیش دهانت عدم است آب خضر

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۴

 

ای ز همه صورت خوب تو به

صورک الله علی صورته

روی تو آیینه حق بینی است

در نظر مردم خودبین منه

بلکه حق آیینه و تو صورتی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۵

 

سیب زنخدان تو را به ز به

یافت دلم متعه الله به

دانه خال از ذقنت چون نمود

دانه چو هرگز ننماید ز به

گشت به از دانه خال آن ذقن

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۸

 

ای سر زلف تو گره بر گره

در دل ما صد گره از هر گره

کار فرو بسته ما را بود

با سر زلف تو برابر گره

قد من و رشته جان از غمت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قطعات » شمارهٔ ۴۲

 

حرص چه ورزی که ز سودا و سود

پنج تو شش گردد و هشت تو نه

رنج طلب را همه بر خود مگیر

یطلبک الرزق کما تطلبه

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » مثنویات » شمارهٔ ۷ - این مثنوی ست در قناعت

 

جامی اگر یافت درین کشتزار

فکر تو بر کار زراعت قرار

در دل خود تخم قناعت فشان

بهتر ازین هیچ زراعت مدان

تخم پراکنده که در گل بود

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » مثنویات » شمارهٔ ۸ - یک مثنوی

 

بسم الله الرحمن الرحیم

اعظم اسماء علیهم حکیم

محترمان حرم انس را

تازه حدیثی ست ز عهد قدیم

نوزده حرف است که هژده هزار

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

چشم منی بر همه کس روشن است

خانه تو خانه چشم من است

سینه ز تو روزن و چشم دلم

بهر تماشای تو بر روزن است

دل به درت محرم و جان نیز هم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

بی تو شبم را اثر روز نیست

شمع شبم انجمن افروز نیست

جز خط فیروزه تو بر دو لب

بر صف جانها شده فیروز نیست

وعده لطفت ز ازل آمده ست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

مردم چشمم ز تو خالی بس است

مونس جان از تو خیالی بس است

ماه فروشد بنمای ابروان

نایب ماه از تو هلالی بس است

بهر رکاب تو ز خون جگر

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

می رسد از دولت عشقم مدد

بنده عشقم ز ازل تا ابد

بود احد عشق ز آغاز کار

لیک برآمد به لباس عدد

دیده دل گر شودت تیزبین

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

زاده عشقی هم ازو خواه زاد

باش بدو شاد و ازو جو رشاد

روی به عشق آر که جز عشق نیست

عاشق و معشوق و مرید و مراد

راه مده وهم دویی را به خود

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۳

 

ای رخ تو جنت اهل یقین

لعل تو سرچشمه ماء معین

پرده زلفت ز رخ افتاد دور

«ازلفت الجنة للمتقین »

متقی آنست که دامان دل

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۳

 

تا چو قدح با دل پر خون نیی

کام ستان زان لب میگون نیی

تا نخوری غوطه به دریای اشک

طالب آن گوهر مکنون نیی

طره لیلی چه دهم با تو شرح

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۲۱

 

شد تلف انبار من اکثر ز تو

چون نزنم بر خود ازین غصه کارد

نیست جز این کیفر آن کو نهاد

پیش سگ گرسنه انبان آرد

جامی