گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷۴

 

ریگ ز آب سیر شد من نشدم زهی زهی

لایق خرکمان من نیست در این جهان زهی

بحر کمینه شربتم کوه کمینه لقمه‌ام

من چه نهنگم ای خدا بازگشا مرا رهی

تشنه‌تر از اجل منم دوزخ وار می‌تنم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » هجدهم

 

از سر روزنم سحر گفت به قنجره مهی

هی تو بگو که کیستی؟ آنک ندادیش رهی

من تلف وصال تو،لیک تو کیستی؟ بگو

گفت: که « لاابالیی، خیره‌کشی، شهنشهی

بی‌پر و بال فضل من، بر نپرد ز تن دلی

[...]

مولانا
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۴

 

ای که به حسن قامتت سرو ندیده‌ام سهی

گر همه دشمنی کنی از همه دوستان بهی

جور بکن که حاکمان جور کنند بر رهی

شیر که پایبند شد تن بدهد به روبهی

از نظرت کجا رود ور برود تو همرهی

[...]

سعدی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹۸

 

کیست که آرد  آگهی باز ز ماه خرگهی

تا که مشام جان به تو تازه کنیم گه گهی

صبح بود به عاشقان گرچه نتابد آفتاب

پرده اگر فروهلد در شب ماه خرگهی

صبر ز عاشقان مجو ایکه به عقل غره ای

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳۱

 

سرو چو نخل قامتت سر نزد چنین سهی

نیست چو سیب غبغبت میوه خلد در بهی

چرخ همی نه از فسون رنگ بباخت بارهی

شیر شکار میکند حیله او به روبهی

ایکه به روز و شب مرا در همه عمر همرهی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
sunny dark_mode