گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶۷

 

کعبه طواف می‌کند بر سر کوی یک بتی

این چه بتی است ای خدا این چه بلا و آفتی

ماه درست پیش او قرص شکسته بسته‌ای

بر شکرش نبات‌ها چون مگسی است زحمتی

جمله ملوک راه دین جمله ملایک امین

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷۶

 

هین که خروس بانگ زد وقت صبوح یافتی

شرح نمی‌کنم که بس عاقل را اشارتی

فهم کنی تو خود که تو زیرک و پاک خاطری

باده بیار و دل ببر زود بکن تجارتی

نای بنه دهان همی‌آرد صبح ناله‌ای

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷۷

 

سرکه هفت ساله را از لب او حلاوتی

خاربنان خشک را از گل او طراوتی

جان و دل فسرده را از نظرش گشایشی

سنگ سیاه مرده را از گذرش سعادتی

از گذری که او کند گردد سرد دوزخی

[...]

مولانا
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۵۵

 

آه‌ که با دلم نبست عهد وفاق الفتی

چون نفسم به سر شکست گرد هوای غربتی

جنس ‌کساد جوهرم نیست قبول هیچکس

خاک خورد مگر ز شرم سجدهٔ هیچ قیمتی

داد ز کم بضاعتی آه ز سست همتی

[...]

بیدل دهلوی
 
 
sunny dark_mode