گنجور

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

ای سر نامه نام تو عقل گره گشای را

ذکر تو مطلع غزل طبع سخن سرای را

آینه وار یافته یکنظر از جمال تو

دل که فروغ میدهد جام جهان نمای را

نسخه ی سحر سامری کاغذ توتیا شود

[...]

بابافغانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

حوصله کو که دل دهم عشق جنون فزای را

سلسله بگسلم ز پا عقل گریزپای را

کو دلی و دلیرئی کز پی رونق جنون

شحنهٔ ملک دل کنم عشق ستیزه رای را

کو جگری و جراتی کز پی شور دل دگر

[...]

محتشم کاشانی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت دوم » بخش سوم - قسمت دوم

 

ای ز تو قوت بیان نطق سخن سرای را

وی ز تو عقده ها بدل عقل گره گشای را

در طلب تو چون کند طی مکان عشق دل

هم سفری کجا رسد عقل شکسته پای را

محمل راه عشق را دل زفغان درای شد

[...]

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت دوم » بخش سوم - قسمت دوم

 

ای ز تو قوت بیان نطق سخن سرای را

وی ز تو عقده ها بدل عقل گره گشای را

شیخ بهایی
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

گر به سخن درآورم عشق سخن سرای را

بر بر و دوش سردهی گریه های و های را

گل به خزان شکفته شد وین دل بسته وانشد

در بن ناخن است نی بخت گره گشای را

نی ز رهی خبر دهم نی به دلی اثر کنم

[...]

نظیری نیشابوری
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵۱

 

ای ز تو شور در جگر کلک شکر نوای را

رشته آه در گره فکر گرهگشای را

سرو ریاض مغفرت آه ندامت است و بس

تا به که مرحمت کند عشق تو این لوای را

تا نکند سعادتش مست غرور، قسمتت

[...]

صائب تبریزی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

مست تو جلوه گر دهد جام جهان نمای را

آینه جنون کند عقل برهنه پای را

گوش ترانه سنج را مجمر بزم دل کند

ذکر تو نغمه گر شود مطرب خوشنوای را

پردگیان کعبه را ساقی دیر می کند

[...]

اسیر شهرستانی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

رخصت آشتی مده، غمزهٔ غم زدای را

مهر زبان دل مکن، نرگس سرمه سای را

چند نگاه تلخ تو، زهر کند به ساغرم

چاشنی تبسّمی، لعل کرشمه زای را

رفته چه فتنه ها ز تو بر سر عقل و دین من

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

پخته به حکمتی کنم، بادهٔ نارسای را

بر سر خم نهاده ام، خشت کلیسیای را

گر بودت به عاشقی، لخت دلی نیازکن

توشه ببند بر میان، نالهٔ ره گرای را

محمل لیلی از نظر رفت و نشان پی گم است

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۵۴

 

از سر من چرا کشد، سرو قد تو پای را

خاک ره تو کرده ام، فرق سپهرسای را

شعله به خس نمی کند، اینهمه سرگران وشی

تا به کی از کفم کشی، دامن کبریای را؟

سرمهٔ خامشی دهد، بلبل خوش نوای را

[...]

حزین لاهیجی
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۳۵ - باز به سرمه تاب ده چشم کرشمه زای را

 

باز به سرمه تاب ده چشم کرشمه زای را

ذوق جنون دو چند کن شوق غزلسرای را

نقش دگر طراز ده آدم پخته تر بیار

لعبت خاک ساختن می نسزد خدای را

قصهٔ دل نگفتنی است درد جگر نهفتنی است

[...]

اقبال لاهوری
 
 
sunny dark_mode