گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۵۲

 

سخت خوش است چشم تو و آن رخ گلفشان تو

دوش چه خورده‌ای دلا راست بگو به جان تو

فتنه گر است نام تو پرشکر است دام تو

باطرب است جام تو بانمک است نان تو

مرده اگر ببیندت فهم کند که سرخوشی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۵۳

 

ای تو امان هر بلا ما همه در امان تو

جان همه خوش است در سایه لطف جان تو

شاه همه جهان توی اصل همه کسان توی

چونک تو هستی آن ما نیست غم از کسان تو

ابر غم تو ای قمر آمد دوش بر جگر

[...]

مولانا
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۵۴

 

ایکه چو موی شد تنم در هوس میان تو

هیچ نمی رود برون از دل من دهان تو

از چمن تو هر کسی گل بکنار می برند

لیک بما نمی رسد نکهت بوستان تو

گر زکمان ابرویت عقل سپر بیفکند

[...]

خواجوی کرمانی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۰۲

 

خوش آنکه پیماید قدح، چشم جفا پیمان تو

از خویش بستاند مرا، گیرایی مژگان تو

صبر گران تمکین من، کوه است و می بازد کمر

چون بگذرد دامن کشان، سرو سبک جولان تو

حزین لاهیجی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۱ - با سالکان کوی دوست

 

مرا به خانه ی درون، دلی بود از آن تو

ولی چه سود کان سرا نمی سزد مکان تو

چو بر لب آوری سخن شود فضای انجمن

لبالب از دُر عدن ز لعل دُر فشان تو

تو راست جسم نازنین لطیف تر ز روح و جان

[...]

افسر کرمانی
 

صامت بروجردی » کتاب التضمین و المصائب » شمارهٔ ۱۷ - و برای او

 

نوبت خسروی زند چرخ به آشیان تو

از فلک و ملک بسی آمده پاسبان تو

بنده نقش می‌شود کو نکشد کمان تو

با همه کبر و سرکشی هست ز چاکران تو

صامت بروجردی
 
 
sunny dark_mode