مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۹۷
صبح چو آفتاب زد رایت روشناییی
لعل و عقیق میکند در دل کان گداییی
گر ز فلک نهان بود در ظلمات کان بود
گوهر سنگ را بود با فلک آشناییی
نور ز شرق میزند کوه شکاف میکند
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷۹
این طریق دارهم یا سندی و سیدی
اهد الی وصالهم، ذبت منالتباعد
ای که به قصد نیمشب بسته نقاب آمدی
آن همه حسن و نیکوی نست مناسب بدی
یافئتی فدیتکم فی امل اتیتکم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۰۶
اضحکنی بنظرة، قلت له فهکذی
شرفنی بحضرة، قلت له فهکذی
جاء امیر عشقه ازعجنی جنوده
امددنی بنصرة، قلت له فهکذی
جملنی جماله، نورنی هلاله
[...]
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » هجدهم
نامه رسید زان جهان بهر مراجعت برم
عزم رجوع میکنم، رخت به چرخ میبرم
گفت که: « ارجعی » شنو، باز به شهر خویش رو
گفتم: « تا بیامدم، دلشده و مسافرم
آن چمن و شکرستان، هیچ نرفت از دلم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳۰
یا سندا لحاظه عاقلتی و مسکنی
یا ملکا جواره مکتنفی و مؤمنی
انت عماد بنیتی انت عتاد منیتی
انت کمال ثروتی انت نصاب مخزنی
قره کل منظر مقصد کل مشتری
[...]