آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷۷
ایکه هنوز با خودی دم مزن از مجردی
ناز بسیطی و زنی لاف زنور سرمدی
ماند بجا چو سوزنش سلسله بست زآهنش
روح که در فلک همی دم زند از مجردی
آینه بودی از ازل مظهر عشق لم یزل
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸۳
زلف حجاب چهره کن تا که جهان سیه کنی
پرده بگیر تا که خون در دل مهر و مه کنی
چشم تو مست شد زمی لعل تو میفروش وی
چند بشیخ و محتسب راز تو مشتبه کنی
رخت بمیکده ببر جامه بآب می بشو
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹۲
کیست که آرد آگهی باز ز ماه خرگهی
تا که مشام جان به تو تازه کنیم گه گهی
صبح بود به عاشقان گرچه نتابد آفتاب
پرده اگر فروهلد در شب ماه خرگهی
صبر ز عاشقان مجو ایکه به عقل غره ای
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰۸
دام به راه مینهی طره کمند میکنی
صید بود چو خانگی از چه به بند میکنی
تا که نهی در آتشم تا که کنی مشوشم
خال نهی به عارض و زلف نژند میکنی
زآن خط و لعل دلنشین کرد شکر نبات بین
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲۵
سرو چو نخل قامتت سر نزد چنین سهی
نیست چو سیب غبغبت میوه خلد در بهی
چرخ همی نه از فسون رنگ بباخت بارهی
شیر شکار میکند حیله او به روبهی
ایکه به روز و شب مرا در همه عمر همرهی
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷۱
ای که نخواندی آیتی خود ز کتاب دوستی
بسته چو حلقه خویش را از چه به باب دوستی
بسمله محبتی خواندهای از ازل اگر
شاید اگر کنی بیان شرح کتاب دوستی
بسته به خویش مدعی عشق تو بیسبب بگو
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷۲
بود زمین و آسمان از دم مرتضی علی
سود تمام کن فکان از دم مرتضی علی
نقش زمین و آسمان رنگ نداشت از ازل
بود بنای این و آن از دم مرتضی علی
لاجرم آب و خاک را این همه منزلت نبود
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵۵
مردمِ دیدهٔ منی نورِ دو چشمِ مردمی
جز تو پری کجا کند جلوه به شکل آدمی
باغ و بهار مردمان گر ز گل است و یاسمین
باغ و بهار من تویی ای تو بهار خرمی
چون تو مسیحدم بتی شاید کآید از عدم
[...]