گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۰

 

چشم که بر تو می‌کنم چشم حسود می‌کنم

شکر خدا که باز شد دیده بخت روشنم

هرگزم این گمان نبد با تو که دوستی کنم

باورم این نمی‌شود با تو نشسته کاین منم

دامن خیمه برفکن دشمن و دوست گو ببین

[...]

سعدی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۷۷

 

چشم و دل از جمال تو گشت چو داد ایمنم

شکر خدا که باز شد دیده بخت روشنم

من به دیار شام در، تو به زمین کربلا

باورم این نمی کند با تو نشسته کاین منم

جای به دامن پدر، دشمن و دوست گو ببین

[...]

یغمای جندقی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۹

 

دامن خمیه سفر از در دوست می‌کنم

خون جگر بدیده‌ام پارهٔ دل به دامنم

هیچ کس از معاشران هم سفرم نمی‌شود

ترسم از این مسافرت جان به در آید از تنم

هر قدمی که می‌روم پای به سنگ می‌خورد

[...]

فروغی بسطامی
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۴۵ - جلال الدین بلخی معروف به مولوی معنوی

 

لاف محبتت زنم تا نفسی است در تنم

گر به تمام عمر خود بی تو دمی زنم، زنم

بعد هزار سال اگر برلحدم تو بگذری

مشک شود همه گلم، روح شود همه تنم

رضاقلی خان هدایت
 
 
sunny dark_mode