گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۸۸

 

ای که غریب آتشی در دل و جان ما زدی

آتش دل مقیم شد تو به سفر چرا شدی

آتش تو مقیم شد با دل من ندیم شد

آتش خویش را بگو کآب حیات آمدی

چاشنی خیال تو می‌بدرد دل مرا

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷۹

 

این طریق دارهم یا سندی و سیدی

اهد الی وصالهم، ذبت من‌التباعد

ای که به قصد نیمشب بسته نقاب آمدی

آن همه حسن و نیکوی نست مناسب بدی

یافئتی فدیتکم فی امل اتیتکم

[...]

مولانا
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۲۷

 

نور خدا نمایدت آینهٔ مجردی

از در ما در آ اگر طالب عشق سرمدی

باده بده که دوزخ ار نام گناه ما برد

آب زند بر آتشش معجزهٔ محمدی

شعبده باز می کنی هر دم و نیست این روا

[...]

حافظ
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸۳

 

ایکه هنوز با خودی دم مزن از مجردی

ناز بسیطی و زنی لاف زنور سرمدی

ماند بجا چو سوزنش سلسله بست زآهنش

روح که در فلک همی دم زند از مجردی

آینه بودی از ازل مظهر عشق لم یزل

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲ - در مدح حضرت امیر (ع)

 

الا اگر، می ام دهی بده ز خُمّ احمدی

نه خُمّ کیقباد و جم از آن می محمّدی

که مست مست سازدم چه مست مست سرمدی

رهاندم ز هستی و کشاندم به بیخودی

وفایی شوشتری
 
 
sunny dark_mode