گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۵

 

جان تن فرسوده را با غم هجران گذاشت

طاقت صحبت نداشت خانه به مهمان گذاشت

تیر تو آمد فرو سینه بسی تنگ بود

دل به عدم رو نهاد جان به پیکان گذاشت

کعبه روی را کشید جذبه خاک درت

[...]

جامی
 
 
sunny dark_mode