گنجور

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۴۲۶

 

از دهن اشتیاق، بوسه به پیمانه ریز

گشت چو پیمانه پر، بر لب جانانه ریز

سبحه صد دانه ات، نیست ز تزویر پاک

جام ز ساقی بگیر، بر سر هر دانه ریز

طغرای مشهدی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۴۳۲

 

مایه آزار بود، صحبت ما با هوس

ما ز هوس واشدیم، وانشد از ما هوس

طغرای مشهدی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۴۴۳

 

از کف رغبت نداد، ساغر آیینه را

تا گل مستی نچید از می دیدار خویش

طغرای مشهدی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۴۴۸

 

یار میان باز کرد، رو به کناری نشین

سیرت حیرت بیار، صورت دیوار باش

فتنه گر روزگار، گشته سحرخیز جنگ

شب چو رسد، همچو تیغ، خفته بیدار باش

به سان مهره شطرنج خانه گرد مباش

[...]

طغرای مشهدی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۴۶۴

 

قافله اشک و آه، از همه سو ریز کرد

شکر که افتاده است راه تمنا وسیع

تنگدلی چیده اند بر سر هم تا فلک

گرچه نماید به چشم، عرصه دنیا وسیع

طغرای مشهدی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۴۷۰

 

دل نشود بی امید، با غم جانان حریف

کشتی بی ناخدا، نیست به طوفان حریف

طغرای مشهدی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۵۹۱

 

بر سر خوان امید، قحط دم آب شد

بس که نکردیم شکر، از لب نان داشتن

طغرای مشهدی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۶۳۵

 

رام کسی نیست یار، کس چه بگوید به او

نیست به کس سازگار، کس چه بگوید به او

از بر آن نوبهار، دسته گل خواستم

داد به من مشت خار، کس چه بگوید به او

دید که از هر کنار، غم به میانم گرفت

[...]

طغرای مشهدی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۶۸۶

 

چشم مرا آب داد، تازگی روی می

رنگ شکفتن گرفت، طبع من از بوی می

تازه دلی پیشه باد، سرخوشی از ریشه باد

سبزتر از شیشه باد، نخل من از جوی می

طغرای مشهدی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۲

 

ناز بر اغیار کرد، من چه بنازم به او؟

او که نسازد به من، من چه بسازم به او؟

طغرای مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

وعده وصل ار دهد، صبر تقاضا بس است

فایده انتظار، ترک تمنا بس است

مرغ گرفتار را، حوصله باغ نیست

برگ گلی در قفس، بهر تماشا بس است

خار ره عشق را، در جگر خود شکن

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۲

 

شرط بود کفر و دین، هر دو به هم داشتن

دل به صمد باختن، رو به صنم داشتن

گر نبود عشق هم، فرض بود مرد را

فال محبت زدن، نیت غم داشتن

ظلم بود سینه را، داشت ز افغان جدا

[...]

قدسی مشهدی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵

 

ای که در این خاکدان جان و جهانی مرا

چون بروم زین سرا باغ و جنانی مرا

جان مرا جان توئی لعل مرا کان توئی

در دل ویران توئی گنج نهانی مرا

آنکه بدل میدمد روح سخن هردمم

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲

 

صورت انسان دگر معنی آن دیگر است

صورت انسان مس و معنی انسان زرست

مس چه بودلحم وپوست زرچه بودعشق دوست

این مس اگر زر شود ازدو جهان بر ترست

عشق بود روح دین چشم و چراغ یقین

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵

 

در صدف جان دردی نیست به جز دوست دوست

آنکه دل از عشق او زنده بود اوست اوست

نغز درین نه طبق نیست به جز عشق حق

هر چه به جز عشق او نیست به جز پوست پوست

قدسهی قامتان زان چمن آراست راست

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳

 

هر که در دوست زد دامن احسان گرفت

و آنکه در دوستی مایة عرفان گرفت

دوستی کردگار معرفت آرد بیار

هر که از این تخم کشت حاصل از آن گرفت

ار در احسان هر انک روی بمقصود کرد

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲

 

داغ دل عاشقان می نپذیرد علاج

درد و غم جاودان می نپذیرد علاج

آتش دل را کجا بحر کفایت کند

سوز دل عاشقان می نپذیرد علاج

هر که به اخلاص تر او خطرش بیشتر

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳

 

عشق بری پیکران می نپذیرد علاج

شورش دیوانگان می نپذیرد علاج

تا نظر افکنده دین و دلت رفته است

دلبری دلبران می نپذیرد علاج

قصد دل وجان ما ، تا چه بایمان کنند

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۴

 

عشق بدل گاه درد گاه دوا میدهد

جمله امراض را عشق شفا میدهد

گاه دوا را دهد خاصیت درد و غم

گاه دگر درد را طبع دوا میدهد

این صدف چشم من گاه گهر ریختن

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۸

 

شب همه شب زاری بر در پروردگار

روز چو شد یاری خسته دلان فکار

داد گدائی بده بر در الله دوست

داد گدایان بده از مدد کردگار

غم ز دل خستگان تا بتوانی ببر

[...]

فیض کاشانی
 
 
۱
۳۵
۳۶
۳۷
۳۸
۳۹
۵۰
sunny dark_mode