گنجور

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۳ - در مدح دهقان میرعمید

 

دهقان میر عمید صدر همایون که بخت

بر سر او چون همای سایه دولت فکند

آنکه چو افشین و معن وآنکه چو سحبان و فضل

در ره فضل و هنر بنده اویند اند

صد یک آنکو کند بر زر و بر سیم خویش

[...]

سوزنی سمرقندی
 

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۱ - در مدح عثمان اغل

 

ای عارض و قد تو از سرو وز مه نشان

سرو تو طرب فزای ماه تو نشاط جان

بر عارض و قد تو مداح ثنا گوید

ماه فلکی بر این سرو چمنی بر آن

تیره است ز شرم این کوژاست زرشک آن

[...]

سوزنی سمرقندی
 

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » بخش دوم قطعات » شمارهٔ ۱۹ - بد دل و بد طلعت و بد روی و بد دیدار

 

ای کل رواسک کند و سرسر خار

دیو با دیدار تو چو لعبت فرخار

کنگی گنده دهان و گنده ریش و کور

بد دل و بد طلعت و بد روی و بد دیدار

دیگهای مایه تو پر غدد و کرم

[...]

سوزنی سمرقندی
 

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۳۰

 

یک ذرۀ تو سایه و خواهی که آفتاب

در برکشی رواست ببر درکشش بلا

عین‌القضات همدانی
 

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۹۴

 

چون تو نمودی جمال عشق بتان شد هوس

رو که از این دلبران کار تو داری و بس

عین‌القضات همدانی
 

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۱۰۸

 

برسر کویت بسی کشته و مرده ولی

کشته نیابد قصاص مرده نیابد کفن

عین‌القضات همدانی
 

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۱۵۸

 

بار دگر پیر ما خرقه بزنار داد

زهد نود ساله را بردو بکفار داد

پیش بتی سجده کرد دین مجازی گذاشت

مصحف و سجاده را رفت و بخمار داد

عین‌القضات همدانی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۴۸ - غزلی است که در عید فطری گفته است

 

روزه چو بربست رخت؛ عید بیفکند بار

رسم رهی نقد کن؛ بوسه عیدی بیار

ماه شب عید هست ؛ چون سر چوگان تو

زان ز طرب همچو گوی؛ خلق بود بی قرار

روزه گیا می درود ؛ گوئی بر آسمان

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۶۹ - در غزل است

 

عید رسید ای نگار؛ دوستی آغاز کن

در حجره وصل خویش ؛ جای رهی باز کن

عشق دل تنگ تو؛ به روزه در تنگ خورد

تا کی از این خوی تنگ؛ تنگ درآ ناز کن

ماه گرانان برفت ؛روز ظریفان رسید

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۸۳ - در غزل است

 

دلبر من کودکست ناز نداند همی

روز مراتیره کرد راز نداند همی

درد دل ریش من گر نشناسد سزد

رنج دل «آزورادباز»؟ نداند همی

راست بعینه بتم ؛ به طبع چون آتش است

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۹۵ - در موعظت و نصیحت و دعوت به خداپرستی و زهد در دنیا و رغبت به آخرتست

 

از بد این مردمان، وز غم این روزگار

هست همه اعتماد، بر کرم کردگار

ایزد فریادرس، داور داد آفرین

رازق روزی رسان، خالق پروردگار

اول بی ابتدا، آخربی انتها

[...]

قوامی رازی
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۱

 

تا دل من برده‌ای قصد جفا کرده‌ای

نی بر من بوده‌ای نی غم من خورده‌ای

هست به نزدیک خلق جرم من و تو پدید

من رخ تو دیده‌ام تو دل من برده‌ای

ای ز من دلشده بی‌گنهی سر متاب

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۲ - در مدح خاقان اعدل ابوالمظفر عمادالدین پیروز شاه

 

نوش لب لعل تو قیمت شکر شکست

چین سر زلف تو رونق عنبر شکست

نوبت خوبی بزن هین که سپاه خطت

کشور دیگر گشاد لشکر دیگر شکست

نسخهٔ زلف تو برد آنکه بر اطراف صبح

[...]

انوری
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶ - پیغام بخاقانی شروانی

 

کیست که پیغام من بشهر شروان برد

یک سخن ازمن بدان مرد سخندان برد

گوید خاقانیا اینهمه ناموس چیست

نه هرکه دو بیت گفت لقب زخاقان برد

دعوی کردی که نیست مثل من اندر جهان

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۰ - چیستان بنام شمشیر و مدح اسپهبد مازندران

 

دولت بیدار دوش کرد زعقل امتحان

گفت بگو چیست آن گوهر روشن روان

آتش همرنگ آب آلت ضرب الرقاب

آیت فصل الخطاب غایت سبق الرهان

نشتر عرق امل شعله برق اجل

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۴ - قناعت

 

تا حصه قناعت گشتست ملک من

وا رسته ام زعشوه دو نان پیچ پیچ

هستم حیات در همه عالم بآبروی

زانرو که هیچ را نستایم بقصد هیچ

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الخامسة - فی اللغز

 

در کوی خرابات و سرای او باش

منعی نبود درآی و بنشین و بباش

حمیدالدین بلخی
 

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - قصیده در مدح شروانشاه منوچهر بن فریدون

 

روز طرب رخ نمود روزه به پایان رسید

رایت سلطان عید بر سر میدان رسید

خسرو شب سجده برد بر در سلطان روز

دوش ز درگاه او پشت به خم زآن رسید

بود به میدان عید پیکر خورشید گوی

[...]

فلکی شروانی
 

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - مطلع ثانی

 

تا به دل و جان مرا آفت جانان رسید

بس که ز جانان به من رنج دل و جان رسید

خاک ره از چشم من چشمه خوناب گشت

تا به من از باد غم آتش هجران رسید

تا لب من دور ماند از لب و دندان او

[...]

فلکی شروانی
 

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - قصیده

 

دادگرا ملک را هم فلک و هم قوام

تاجورا بخت را هم شرف و هم نظام

عاجز قهرش قضا چاکر قدرش قدر

ساکن طبعش کرم شاکر جودش کرام

بسته ببندش سپهر اشهب زرین جناح

[...]

فلکی شروانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۵۰
sunny dark_mode