گنجور

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱۴

 

گرنه شرابم چرا ساقی خون خودم

زلف نی‌ام از چه رو دام جنون خودم

شعلهٔ یاقوت من در غم پرواز سوخت

رنگی اگر بشکنم بال شگون خودم

با نگه آشنا انجمن الفتم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۷۵

 

صبح تمنا دمید، دل چمنستان ‌کنیم

یوسف ما می‌رسد آینه سامان ‌کنیم

حاصل باغ مراد حوصله خواه وفاست

آنچه نگنجد به جیب تحفهٔ دامان‌ کنیم

ساز طرب دلگشاست نشئه ترنم نماست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸۲

 

شکوهٔ اسباب چند، دل به رمیدن دهیم

دامن اگر شد بلند گریه به چیدن دهیم

درد سر ما و من سخت مکرر شده‌ست

حرف فراموشیی یاد شنیدن دهیم

عبرت این انجمن خورد سراپای ما

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۲۱

 

آینهٔ وصل چیست‌، حیرتی آراستن

وز اثر ما و من یک دو نفس کاستن

مفت تماشاست حسن لیک به شکر نگاه

از سر خود بایدت چون مژه برخاستن

جلوهٔ رنگ دویی خون حیا می‌خورد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۳۲

 

منفعل خلق را ناز صنم داشتن

زنگی و با آن جمال آینه هم داشتن

خاک خوری خوشتر است زین همه تن‌پروری

تا به‌ کی انبان صفت حلق و شکم داشتن

می‌شکند صد کلاه بر فلک اعتبار

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴۶

 

شمع صفت دیدنی‌ست عجز جنون زای من

سر به هوا می‌دود آبلهٔ پای من

بال فشان می‌روم لیک ندانم کجا

بر پر من بسته‌اند نامهٔ عنقای من

بسکه به رویم عرق آینهٔ شرم بست

[...]

بیدل دهلوی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode