منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۶ - در وصف نوروز و مدح خواجه ابوالحسن بن حسن
روزی بس خرمست، می گیر از بامداد
داد زمانه بده کایزد داد تو داد
خواسته داری و ساز، بیغمیت هست باز
ایمنی و عز و ناز، فرخی و دین و داد
نیز چه خواهی دگر، خوش بزی و خوش بخور
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۳ - سمنزار
چون به بنفشه ستان کز شب دیجور زاد
تازه سمن ها شکفت ار نفس بامداد
گویی هر زر و سیم که داشت در مغز دل
خاک به رخ برفشاند سنگ به دل در نهاد
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۴ - مدیح سیف الدوله محمود
لشگر ماه صیام روی به رفتن نهاد
عید فرو کوفت کوس رایت خود برگشاد
تاختن آورد عید در دم لشکر فتاد
ای خنک آنکو به صوم داد خود از وی بداد
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۴ - مدیح سیف الدوله محمود
این شدن و آمدن فرخ و فرخنده باد
بر ملک کامگار خسرو خسرو نژاد
روزه ش پذرفته باد باد همه ساله شاد
محمود سیف دول شاه خردمند راد
امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
از پس پنجاه سال عشق به ما چون فتاد
از بر ما رفته بود روی به ما چون نهاد
بر دل من مهر بود مهر دلم چون شکست
بر دل من قفل بود قفل درم چونگشاد
داد من از دلبری است کاو ندهد داد من
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰
دوست مرا رطل عشق تا خط بغداد داد
لاجرم از خط صبر کار برون اوفتاد
صبر هزیمت گرفت کز صف مژگان او
غمزه کمان درکشید، فتنه کمین برگشاد
عشق به اول مرا همچو گل از پای سود
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۱
آه که بار دگر آتش در من فتاد
وین دل دیوانه باز روی به صحرا نهاد
آه که دریای عشق بار دگر موج زد
وز دل من هر طرف چشمه خون برگشاد
آه که جست آتشی خانه دل درگرفت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۳
جان من و جان تو بود یکی ز اتحاد
این دو که هر دو یکیست جز که همان یک مباد
فرد چرا شد عدد از سبب خوی بد
ز آتش بادی بزاد در سر ما رفت باد
گشت جدا موجها گرچه بد اول یکی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۴
پرده دل میزند زهره هم از بامداد
مژده که آن بوطرب داد طربها بداد
بحر کرم کرد جوش پنبه برون کن ز گوش
آنچ کفش داد دوش ما و تو را نوش باد
عشق همایون پیست خطبه به نام ویست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۵
بار دگر آمدیم تا شود اقبال شاد
دولت بار دگر در رخ ما رو گشاد
سرمه کشید این جهان باز ز دیدار ما
گشت جهان تازه روی چشم بدش دور باد
عشق ز زنجیر خویش جست و خرد را گرفت
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵٠ - قصیده
دوش نسیم سحر بادم مشک وز باد
نزد من آمد مرا مژده جانبخش داد
گفت که دارای ملک خسرو جمشید فر
آنکه مشید از اوست قاعده دین و داد
خسرو گردنکشان یحیی سلطان نشان
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۳ - در منقبت حضرت امیر المومنین
صبح سعادت دمید حق در دولت گشاد
پرتو مهر علی بر همه عالم فتاد
من سگ شاهیکه شیر سنگ شد از خشم او
سنگ شود هر کرا نیست بدین اعتقاد
خواه در اسلام و دین خواه در ایام کفر
[...]
قاآنی » مسمطات » شمارهٔ ۴ - وله ایضاً فی مدحه
چون ز تن سرخ بید گشت عیان سرخ باد
از فزعش ارغوان در خفقان اوفتاد
نامیه همچون طبیب دست به نبضش نهاد
پس بن بازوش بست ز اکحل او خون گشاد
قاآنی » ترکیببندها » شمارهٔ ۱۴ - وله ایضاً
ماه منوچهر چهر شاه فریدون نژاد
خسرو پاکیزه مهرداور با عدل و داد
جیحون یزدی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲۱ - وله
وزیر انجم حشم مصدر انصاف و داد
که رسم لغزش ربود بنای دانش نهاد
هم به اکابر مجیر هم به اصاغر ملاذ
سعدالملک ملک صاحب قدسینژاد
صامت بروجردی » اشعار مصیبت » شمارهٔ ۱۹ - در مدح حضرت امام حسن عسکری(ع)
نداری ای روزگار مروت اندر نهاد
ز چشم تنگت فغان ز قلب سنگ تو داد
ریشه بستان دهر ز تیشههای فساد
رساندی آخر به آب دادی یک جا بباد
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مسمطات » در منقبت و مدح حضرت خاتم النبیین و سید المرسلین صلی الله علیه و آله و سلم
داد ز اعیان ری ای شه ذو الاعتماد
گشت ازین قوم دون طهران شر البلاد
جز دل درویش نیست در همه کشور جواد
وحدت بی آب و رنگ کثرت بی اعتقاد
حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱
صبح مؤذن چو کرد وصف تو بر بام، داد
باده روشن بزن، تا به شب از بامداد
گیتی فرتوت شد باز، به عهدت جوان
از سر پیر و جوان سایه تو کم مباد
ای که بود عقل کل طفل دبستان تو
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » فرهنگ پارسی » شمارهٔ ۳۱ - یشتهای اوستا
نام نه یشتی که زرتشت اشوی پاک زاد
در اوستا برنهاد از دانش و فرهنگ و داد
اورمزد، آبان و خورشید است و مهر و فرودین
پس «ورهرام » است و دین آنگاه «ارد» و زامیاد
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح الامام ابی جعفر الجواد علیه السلام » شمارهٔ ۲ - فی مدح الامام ابی جعفر الجواد علیه السلام و رثائه
توسن طبعم که داشت سبق بیون الطراد
کنون چنان مانده شد که «قیل: یکبو الجواد»
[توسن طبعم که بود من الجیاد الجیاد
کنون چنان مانده شد که لا یجید الطراد]
بلبل نطقم ز بس گشته اسیر قفس
[...]