گنجور

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۹

 

چشمه حیوان من شد لب جانان من

شد لب جانان من چشمه حیوان من

شد رخ جانان من شمع شبستان من

شمع شبستان من شد رخ جانان من

برد دل وجان من از نگهی چشم تو

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۹

 

بسته دلم را به بند حلقه گیسوی تو

کرده قدم را کمان حالت ابروی تو

سرورود دررکوع گر تو درآئی به باغ

مه ننماید طلوع پیش مه روی تو

عاریه بگرفته رنگ سرخ گل از عارضت

[...]

بلند اقبال
 
 
sunny dark_mode