گنجور

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

شهره نه از عشق ما حدیث تو یارا

حسن تو مشهور ساخت قصه ی ما را

نکهت زلف تو خود خبر برد

یک مو از این ره خطا نرفت صبا را

با دل ما کرد ترک چشم تو یک رو

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۲

 

حاضر و غایب مگو خداست گواهم

کز دو جهان من به جز تو هیچ نخواهم

دین و دلم رفت و جان و سر برود نیز

برخی راهت تمام حشمت و جاهم

دولت پابوس دوست گر دهدم دست

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۹

 

خسرو پرویز گو در آتش ما بین

کآذر بردل کجا و آذر برزین

نرم بر احوال او چرا شد اگر نه

تیشه ی فرهاد خورد بردل شیرین

یار که آمد کسی نیافت سر از جان

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۸

 

در تب و تیمار هجر همچو پر کاه

روی به دیوار حسرتم گه و بی گاه

شرم و غرور و تغافل این همه تا چند

کاش نمی کردمت ز عشق خود آگاه

روز به روزت جفا و ناز فزون شد

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۸

 

دوش مرا در غم تو همدم و هم رای

آه سبک خیز بود و اشک گران پای

تا سحر از سینه خاست آه فلک سوز

تاکمر از دیده ریخت اشک شمرزای

مقروح افتاد هم زگریه مرا چشم

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۷

 

آه که گشتم ز عشق با همه دانی

عاشق آن ترک بچه همدانی

از چه نهان شد ز چشم مردم اگر خود

لعبت ما نیست شرم صورت مانی

مرغ دل از قید گیسویش سوی گلشن

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۵

 

تا شدی ای دوست از کنار صفایی

شد چو دل از کف ز دل قرار صفایی

بو که کند بخت رهبری که دگر بار

بر سر کویت فتد گذار صفایی

سعد سعیدش نبود ورنه از آن در

[...]

صفایی جندقی
 
 
sunny dark_mode