فرخی سیستانی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱ - در مدح امیر ابویعقوب یوسف بن ناصرالدین
ترا گرهمچنین شاید بگوی آن سرو سیمین را
بگوی آن سرو سیمین رابگوی آن ماه و پروین را
بگو آن توده گل را بگو آن شاخ نسرین را
بگو آن فخر خوبان را نگار چین و ماچین را
که دل بردی و دعوی کرده ای مرجان شیرین را
[...]
امیر معزی » ترکیبات » شمارهٔ ۲
الا ای باد شبگیری بگو آن لعبت چین را
چراغ نسل خاقان را جمال آل تکسین را
که تا دیدم رخ چون ماه و دندان چو پروینت
ز عشق تو نگهبانم همه شب ماه و پروین را
چنانی تو مرا درخور که شیرین بود خسرو را
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲
دل و جان تا رهند از بند بگشا زلف مشکین را
به پایت میفتد آخر رها کن یک دو مسکین را
ز چندان تیر کز شوخی ز مژگان بر تراشیدی
یکی بر جان من افکن چه خواهی کرد چندین را
سر زلف ترا در چین بدین صورت رخ رنگین
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹
نمیبیند سرم چون شمع شبها روی بالین را
به چشم دیگران پیوسته بینم خواب شیرین را
کدورت بیشتر آن را که جوهر بیشتر باشد
نمیگیرد غبار زنگ هرگز تیغ چوبین را
نیارد همنشین آنجا خلل در عیش تنهایی
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۷
خموشی مهر خاموشی زند بر لب سخن چین را
که سازد غنچه لب بسته کوته دست گلچین را
بود از ساده رویان نوخطان را سرکشی افزون
که وحشت هست بیش از آهوان آهوی مشکین را
بود چون کوهکن در عاشقی ثابت قدم هر کس
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۸
طلایی شد چمن ساقی بگردان جام زرین را
بکش بر روی اوراق خزان دست نگارین را
سر زلفی که در دنبال دارد خط معزولی
کم از خواب پریشان نیست چشم عاقبت بین را
نگاه ساده لوحان بر حریر خواب می غلطد
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۷
فروغ عارضت پروانه سازد شمع بالین را
پر پرواز گردد چشم شوخت خواب سنگین را
ز تاراج هوسناکان بود ایمن گلستانت
که شرمت پای خواب آلود سازد دست گلچین را
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷
اگر در خواب بینم لنگر آن کوه تمکین را
تهی ز آتش کند خواب گرانم سنگ بالین را
مصور می نماید خال و خطش خانه زین را
مرصع می کند لعل لب او، جام زرین را
نباشد هر دلی شایسته تصدیع دلداری
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸
اگر لذت شناس درد سازی جان شیرین را
ز نعمتهای الوان می شماری اشک خونین را
لب از دندان کبود و، چهره از درد طلب کاهی
طلا و لاجوردی نیست زین به خانه دین را
گدایان را به تاج پادشاهی سر فرو ناید
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۸
کنی گر آشنای درد جهان غفلت آیین را
به چشمت چون نمک بر زخم سازد خواب شیرین را
ره عشق است، با این عزمهای سست نتواند شد
که بر آتش زدن نبود میسر پای چوبین را
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷
چه جان باشد به پیش چشم او دلهای سنگین را
زمژگان در فلاخن می گدازد کوه تمکین را
بحمدالله که در بزم محبت شمع تابانم
به آتش داده ام از گرم خونیها شرائین را
لب میگون جانان را چه نقصان از غبار خط
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳
چنان بر صید مرغ دل فکند آن زلف پرچین را
که شاهی افکند بر صعوهٔ بیچاره شاهین را
گهی زلفش پریشان میکند یک دشت سنبل را
گهی رخسارش آتش میزند یک باغ نسرین را
گر از رخ آن بت زیبا گشاید پردهٔ دیبا
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹
کنی تا کی پریشان چون دل من زلف پر چین را
نمائی چند بی سامان همی دلهای مسکین را
به هر سوکامدی از مشک تاتار آبرو بردی
به هم کمتر زن ای باد صبا آن زلف پرچین را
بت شیرازی ما گر نقاب از چهره بردارد
[...]
وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
ز دست خود مده ای دیده یاد زلف مشکین را
که این ظلمت فزاید روشنایی چشم خونین را
ز عشق روی او شد دل اسیر غمزهٔ چشمش
چو در گلشن به چنگ افتد کبوتر بچه شاهین را
پریشان هر زمان گیسو به رخسار عرقناکش
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
شبی فرهاد اگر بیند به خواب آن لعل نوشین را
ز لوح سینه با ناخن تراشد نقش شیرین را
ز چین زلف خم در خم زنی رسم جهان بر هم
همه مشک آورند از چین تو از مشک آوری چین را
دل ما را قراری نیست جز در حلقهٔ زلفت
[...]