گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

نبود از عاشقی بیم ملامت سینه ریشان را

مرا عشق تو رسوا کرد تا عبرت شد ایشان را

بپوش آن شمع رخ ترسم که خوبان از حسد سوزند

حسد داغی است کز یوسف کند بیگانه خویشان را

منه راز دل ما بر زبان شانه با زلفت

[...]

اهلی شیرازی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰

 

به جز ریش بلا مرهم مبادا ریسه ریشان را

عداوت با دل من باد زهر آلود نیشان را

به من بیگانگان را کی دل هم صحبتی ماند

که با من صحبت غم می کند بیگانه خویشان را

دمی صد چشمه هایی ۰۰۰ از دلم سر آمد و شادم

[...]

عرفی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۴

 

نباشد الفتی با جسم، جان سینه ریشان را

تپیدن مشق پروازست دلهای پریشان را

چنان از دیدن وضع جهان آشفته گردیدم

که جمعیت شمارد دیده ام خواب پریشان را

چراغ صبح صادق روشن از خورشید تابان شد

[...]

صائب تبریزی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۴۰

 

محبت با تو حاجتمند کرده سینه ریشان را

نمی پرسی تو از نامهربانی درد کیشان را

به گوشت زلف می گوید سراسر حال ایشان را

فراهم کن یکی اوراق دلهای پریشان را

سیدای نسفی
 
 
sunny dark_mode