گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴۰

 

چو شیر و انگبین جانا چه باشد گر درآمیزی

عسل از شیر نگریزد تو هم باید که نگریزی

اگر نالایقم جانا شوم لایق به فر تو

وگر ناچیز و معدومم بیابم از تو من چیزی

یکی قطره شود گوهر چو یابد او علف از تو

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۵۶

 

زهی چشم مرا حاصل شده آیین خون ریزی

ز هجران خداوندی شمس الدین تبریزی

ایا خورشید رخشنده متاب از امر او سر را

که تاریک ابد گردی اگر با او تو بستیزی

ایا ای ابر گر تو یک نظر از نرگسش یابی

[...]

مولانا
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۸

 

زهی از خط سبزت تازه رسم فتنه انگیزی

ز تیغ غمزه ات نو دمبدم آیین خونریزی

وزید از کوی تو بادی مشام جان معطر شد

ز زلفت می فشانی گرد یا خود مشک می بیزی

بود پیوند جان آمیزش یاران تو این نکته

[...]

جامی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸

 

به گاه رقص، چون در انجمن می در قدح ریزی

به سر غلتم، چو بنشینی، ز پا افتم چو برخیزی

کنم اظهار رنجوری، بهر کس میرسم؛ شاید

نگیرد دامنت کس، گر تو روزی خون من ریزی

تو وقتی حال من دانی، که چون من بر سر راهی

[...]

آذر بیگدلی
 

صامت بروجردی » کتاب النصایح و التنبیه » شمارهٔ ۵ - و برای او همچنین

 

به شمشیر طمع خون تمام خلق می‌ریزی

نیندیشی ز برق کیفر آه سحر خیزی

به تعمیر درون خویشتن با خلق بستیزی

ز نان شبهه‌ناکت در جهان چون نیست پرهیزی

صامت بروجردی
 
 
sunny dark_mode