گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۹۳

 

یکی ماهی همی‌بینم برون از دیده در دیده

نه او را دیده‌ای دیده نه او را گوش بشنیده

زبان و جان و دل را من نمی‌بینم مگر بیخود

از آن دم که نظر کردم در آن رخسار دزدیده

گر افلاطون بدیدستی جمال و حسن آن مه را

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۹۹

 

سراندازان همی‌آیی ز راه سینه در دیده

فسونگرم می‌خوانی حکایت‌های شوریده

به دم در چرخ می‌آری فلک‌ها را و گردون را

چه باشد پیش افسونت یکی ادراک پوسیده

گناه هر دو عالم را به یک توبه فروشویی

[...]

مولانا
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۷

 

خوش آن حالت که بگشایی ز خواب سرخوشی دیده

نگاهی سوی مشتاقان کنی از دیده دزدیده

نچیدم از هزاران گل یکی از گلشن حسنت

دلی پر خار دارم ز آن همه گل‌های ناچیده

مکن منعم که آشوب دلست و آفت دیده

[...]

بابافغانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۹۰

 

که یارب گرم در رخسار آن نازک میان دیده؟

که آن موی کمر چون موی آتش دیده پیچیده

مهیای دعا شو چون روان شد اشک از دیده

که نقش مهر گیرد خوب کاغذهای نم دیده

خموشی پرده پوش عیب باشد بی کمالان را

[...]

صائب تبریزی
 
 
sunny dark_mode