گنجور

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

به آن بالا و رخ بر هر زمین کان نازنین پوید

سزد کز سایه او سرو خیزد یاسمین روید

کنم از پرده های دیده و دل فرش راه او

دریغ آید مرا کان پای نازک بر زمین پوید

لبش باده ست اگر تلخی کند از وی چه آزارم

[...]

جامی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۰۹ - صابون‌فروش

 

مه صابون‌فروشم دایما اشخار می‌جوید

به او هرکس که سودا کرد از پل دست می‌شوید

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰

 

چو شبنم سیدا هر کس که از خود دست می شوید

ره افلاک را ماننده یی خورشید می پوید

به گلشن طوطی و بلبل به صد فریاد می گوید

به قدر همت خود هر که باشد فخر می جوید

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۱

 

تو را ای بی مروت سیدا عمریست می جوید

سر کوی تو هر دم چون نسیم صبح می پوید

نه تنها شبنم از بی مهریی تو دست می شوید

صبا هر جا که باشد مشفقی را از تو می گوید

سیدای نسفی
 
 
sunny dark_mode