گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۰

 

اگر آن جادوی خونخواره نرگس در فسون آرد

با آسوده را کز دست بیخوابی زبون آرد

مرا باری برآمد جان ازین جان درون مانده

کسی باشد که دل بشکافد و او را برون آرد

گله از باد می کردم که نارد زو به جز گردی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

عیاذباله از روزی که عشقم در جنون آرد

سر زنجیر گیرد و ز در عقلم درون آرد

من و رد و قبول بزم سلطانی که دربانش

به سد خواری کند بیرون به سد عزت درون آرد

به جرم عشق دربند یکی سلطان بی رحمم

[...]

وحشی بافقی
 
 
sunny dark_mode